کانال تلگرام به قلم محمد سرشار @mohammadsarshar

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام
به قلم محمد سرشار
تعداد اعضا:
1192
7498

کوتاه‌نوشته‌های دکتر محمد سرشار: پژوهشگر، داستان‌نویس و مدیر شبکه کودک سیما (پويا + نهال)

برای ارتباط با مدیر کانال:
@beferest

 مشاهده مطالب کانال به قلم محمد سرشار

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

در یک کار گروهی، به اشتراک‌گذاری داده‌ها مساله اساسی و کلیدیه.
دور زدن افراد، دو تا شدن حرفها، فراموشی کارها، معطل ماندن پروژه به خاطر یک تصمیم Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ... از مشکلاتی هستند Ú©Ù‡ در کارهای گروÙtrello کنترل_پروژهÛتقسیم_کارتجربه

به امید خداوÙشبکه_کودک_Ùˆ_نوجوان در #رمضان©Ù‡_کودک_Ùˆ_نوجوان ØŒ ماه #رمضان کریم با شور Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙشبکه_پویاŒØ³Ø§Ø¨Ù‚ه‌ای بزرگ داشته خواهد شد. جزییات برنامÙقرآنŒÙ‡Ø§ÛŒ جدید خردسالامشهد#شبکه_نهال

راهÙشهرک_سینمایی_غزالی_سینمایی_غزالی Ùشهرزادتمعمای_شاهز نمایش مجموعه‌های #شهرزاد Ùˆ #معمای_شامیدان_بهارستان شهرک گرفته بودند Ùˆ لاشه سوخته خودرویی بر جا مانده بود.
شهرک سینمایی غزالی مکان جالبی برای دیدن جادوی هنر است. که چگونه ماکتها جان میگیرند و راوی تاریخ میشوند.

امروز آقاÛقالیبافدباقر #قالیبامحمود_بیضاییا از دیدن روی ماه شهید #محمود_بیضایی محروم کرد Ùˆ همه Øنگارخانه_ای_به_وسعت_شهر±Ø¢ÙØ±ÛŒÙ† «صف بسته‌انØشهرداری·Ù„بت بی‌قرارها» را با بخشی از طرح بی‌مزتهران روزمره #نگارخانه_ای_به_وسعت_شهر عوض کرد.
علی‌الظاهر از نظر کج‌سلیقگان #شهرداری ØŒ دیØداعشªØ§Ø¨Ù„ÙˆÛŒ «گاو صورتی» Ùˆ «چهره مرد ریش‌دار چند صد سال قبل میلاد»، حال مردهنر_انقلابی§Ù† را Øسکولار همچنان باقیست.

#داستان_کوتاه_کوتاه «آخرین چهارشنبهاحمد_متوسلیان±Ø®Â» Ù€ درباره بازگشت حاج #احمد_متوسلیان
نوشته محمد سرشار

صدای شلیک چند توپ همه جا را لرزاند. بعد نورهای رنگی فشفشه ها، دشت کوچک میان تپه ها را روشن کرد. چندین جسد روی خاک افتاده بود. کمی دورتر، یک خودرو پلاک سیاسی، با درهایی باز، رها شده بود.
مردمک های چشمهای متوسلیان، زیر پلکهایش به حرکت درآمدند. تنفسش تند شد. ناگهان چشمهایش را باز کرد و نشست. لایه غبار روی بدنش ترک خورد و به هوا پاشید. چشمهایش به اشک نشستند. به سرفه افتاد اما به عادت، جلوی صدایش را گرفت.
نگاهش را به دور و بر دواند. تا سیاهی جسدها را دید، غریزتا به سینه روی زمین دراز کشید. نمی دانست کجاست. از دور صدای شلیک توپ می آمد. صدای مبهم جمعیتی، از دور دست پشت تپه ها، تا آنجا قد کشیده بود. از کمی نزدیکتر، صدای موسیقی تندی می آمد. گوش تیز کرد. صدای زیر خواننده زنی بود که واضح نبود به چه زبانی می‌خواند.
چند نور رنگی در افق، زود روشن شدند و سوختند و دوباره تاریکی شب را به حال خودش رها کردند.
چشمهایش را دوخت به خط الراس تپه ها. نوری کم سو اما پر حجم، از پشت تپه ها، آسمان شب را کمی روشنتر کرده بود اما هیچ حرکتی پیدا نبود. چشمهایش را تنگ کرد. روی کمرکش تپه ها هم خبری نبود.
از دور، سر تاس نزدیکترین جسد، کمی برق می زد. قد متوسط مرد را یک لباس چریکی پلنگی پوشانده بود. سینه خیز خودش را رساند به او. خاک به طرز عجیبی پوک بود. گویی همه را تراشیده باشند و سرجایش ریخته باشند. نزدیکتر رفت. مرد محاسن نسبتا بلندی داشت. یک عینک کلفت کائوچویی هنوز روی صورتش بود. غباری که روی شیشه های عینک نشسته بود، نمی گذاشت برق بزنند.
متوسلیان چند لحظه مکث کرد. دوباره اطراف را از نظر گذراند. یک دفعه صدای تپش قلبی را شنید. حرکت نکرد. نفسش را بیرون نداد. صدا با ضربان قلبش یکی نبود. نبض قلبش تندتر از صدای تپش بود. گوشهایش را به دنبال امتداد صدا تیز کرد. صدای تپیدن قلب از جسد مرد می آمد. آنقدر جلو رفت که نفسش به سر مرد می خورد. یکدفعه برق گرفتش. مرد «دکتر چمران» بود. بی هیچ تنفسی روی زمین افتاده بود. گویی بدن گلوله باران شده اش، سالهاست آنجا آرمیده.
متوسلیان همه بدنش را به زمین چسباند. صدای ضربان قلب، اینبار بلنfreemotevaselianز قبل Ùhttp://www.tardid.com/?p=57

این روزها، خبر احمد_متوسلیانˆØ¯Ù† حاج #احمد_متوØداستان_کوتاه سرزنده‌مان کرده.
11 سال پیش، در #داستان_Ú©ÙˆØhttp://www.tardid.com/?p=57

به قلم محمد سرشار

خرداد را با توانی مضاعف شروع کرده‌ایم.
پیام تشویقی حضرت آقا دلهایمان را پر از شور کرده Ùˆ اجازه رییس جدید سازمان صدا Ùˆ سیما برای یک اتفاق بزرگ، میدشبکه_کودک_Ùˆ_نوجوان صداوسیماØنیمه_شعبانØعیدی

تلاشهایت را کرده‌ای اما ... نمی‌شود. همه‌چیز درست است اما ... نمی‌شود.
.
.
.
فرموده‌اند این گیرها و بن‌بست‌ها برای شیعه یک تذکر است.
تا بداند که بزرگترش نیست، در غیبت است.
مهدی امام_زمانانتظارØظهور³Ù†ÛŒÙ…Ù‡_شعبان

شبها که بزرگراهها از نفس می‌افتند و گرمای کار در تن شهر فروکش می‌کند، چشمهایی در میانه زمین و آسمان به من لبخند میزنند.
در دستهایش یک دسته گل نرگس گرفته و عطر لبخندش مستم می‌کند.
تنم خسته و ذهنم لبریز از فکرها و بحثها و نکته‌های کار روزانه است.
یک لحظه دلم می‌خواهد کاش موتورسوارانی کنارم بودند Ùˆ بعد یک صدای خفیف Ù†Øخانه_طراحان¢Ø§ÙˆØ¬±Ø´Ù‡ÛŒØ¯Ø´Ù‡Ø¯Ø§ مدافع_حرممحمود_بیضایی

برای اولین بار، متوسلیان به شهر کن فرانسه رفت!

دیدن تصویرهای حاج احمد متوسلیان و حاج حیدر روی دیوار غرفه‌ای در بازار فیلم کن فرانسه، به شدت ذوق‌زده‌ام کرده.
همیشه از دیدن تصاویر آنهایی Ú©Ù‡ دلشان در گرو غرب بود Ùˆ به اجبار خداوند، در ایران اسلامی به دنیا آمده بودند؛ دلمان به درد می‌آمد اما امسال، به همت جمعی از جوانان Ù…ÙاوجÙهنر_انقلابیسینمابازار_فیلمکنŒÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡Ø§ÛŒØ³ØªØ§Ø¯Ù‡_در_غباربادیگاردفهرست_مقدسهیهاتhttp://www.owjmedia.org/post/استقبال_از_تولیدات_سینمایی__اوج__در_بازار_فیلم_Ú©Ù†

دیدن تصویرهای حاج احمد متوسلیان و حاج حیدر روی دیوار غرفه‌ای در بازار فیلم کن فرانسه، به شدت ذوق‌زده‌ام کرده.

به قلم محمد سرشار

امروز شنبه 25 اردیبهشت 95، روزنامه دولتی ایران آرزوهایش را در قالب یک شایعه تنظیم و منتشر کرده.😉
رÙhttp://iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6212/3/130258/0ŒØ± Ùˆ امید، در این شایعه، برکناری بنده از مدیریت شبکه کودک Ùˆ نوجوان را خبر داده.😂
http://iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6212/3/130258/0

خداوند را شاکریم Ú©Ù‡ مجموعه تلاشهای یک ساله در شبکه کودک Ùˆ Ùجنگ_نرمØرسانه_ملیÙرسانه_مربیµØ´Ø§ÛŒØ¹Ù‡

صفحه قبلی  1  2  3  4  5  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: