1192
کوتاه‌نوشته‌های دکتر Ù…Øمد سرشار: پژوهشگر، داستان‌نویس Ùˆ مدیر شبکه کودک سیما (پويا + نهال)
برای ارتباط با مدیر کانال:
@beferest
کوتاه‌نوشته‌های دکتر Ù…Øمد سرشار: پژوهشگر، داستان‌نویس Ùˆ مدیر شبکه کودک سیما (پويا + نهال)
برای ارتباط با مدیر کانال:
@beferest
در یک کار گروهی، به اشتراک‌گذاری داده‌ها مساله اساسی و کلیدیه.
دور زدن اÙراد، دو تا شدن ØرÙها، Ùراموشی کارها، معطل ماندن پروژه به خاطر یک تصمیم Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ... از مشکلاتی هستند Ú©Ù‡ در کارهای گروÙtrello کنترل_پروژهÛتقسیم_کارتجربه
به امید خداوÙشبکه_کودک_Ùˆ_نوجوان در #رمضان©Ù‡_کودک_Ùˆ_نوجوان ØŒ ماه #رمضان کریم با شور Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙشبکه_پویاŒØ³Ø§Ø¨Ù‚ه‌ای بزرگ داشته خواهد شد. جزییات برنامÙقرآنŒÙ‡Ø§ÛŒ جدید خردسالامشهد#شبکه_نهال
راهÙشهرک_سینمایی_غزالی_سینمایی_غزالی Ùشهرزادتمعمای_شاهز نمایش مجموعه‌های #شهرزاد Ùˆ #معمای_شامیدان_بهارستان شهرک گرÙته بودند Ùˆ لاشه سوخته خودرویی بر جا مانده بود.
شهرک سینمایی غزالی مکان جالبی برای دیدن جادوی هنر است. که چگونه ماکتها جان میگیرند و راوی تاریخ میشوند.
امروز آقاÛقالیباÙدباقر #قالیبامØمود_بیضاییا از دیدن روی ماه شهید #Ù…Øمود_بیضایی Ù…Øروم کرد Ùˆ همه Øنگارخانه_ای_به_وسعت_شهر±Ø¢Ùرین «ص٠بسته‌انØشهرداری·Ù„بت بی‌قرارها» را با بخشی از Ø·Ø±Ø Ø¨ÛŒâ€ŒÙ…Ø²ØªÙ‡Ø±Ø§Ù† روزمره #نگارخانه_ای_به_وسعت_شهر عوض کرد.
علی‌الظاهر از نظر کج‌سلیقگان #شهرداری ØŒ دیØداعشªØ§Ø¨Ù„ÙˆÛŒ «گاو صورتی» Ùˆ «چهره مرد ریش‌دار چند صد سال قبل میلاد»، Øال مردهنر_انقلابی§Ù† را Øسکولار همچنان باقیست.
#داستان_کوتاه_کوتاه «آخرین چهارشنبهاØمد_متوسلیان±Ø®Â» Ù€ درباره بازگشت Øاج #اØمد_متوسلیان
نوشته Ù…Øمد سرشار
صدای شلیک چند توپ همه جا را لرزاند. بعد نورهای رنگی ÙØ´Ùشه ها، دشت Ú©ÙˆÚ†Ú© میان تپه ها را روشن کرد. چندین جسد روی خاک اÙتاده بود. Ú©Ù…ÛŒ دورتر، یک خودرو پلاک سیاسی، با درهایی باز، رها شده بود.
مردمک های چشمهای متوسلیان، زیر پلکهایش به Øرکت درآمدند. تنÙسش تند شد. ناگهان چشمهایش را باز کرد Ùˆ نشست. لایه غبار روی بدنش ترک خورد Ùˆ به هوا پاشید. چشمهایش به اشک نشستند. به سرÙÙ‡ اÙتاد اما به عادت، جلوی صدایش را گرÙت.
نگاهش را به دور Ùˆ بر دواند. تا سیاهی جسدها را دید، غریزتا به سینه روی زمین دراز کشید. نمی دانست کجاست. از دور صدای شلیک توپ Ù…ÛŒ آمد. صدای مبهم جمعیتی، از دور دست پشت تپه ها، تا آنجا قد کشیده بود. از Ú©Ù…ÛŒ نزدیکتر، صدای موسیقی تندی Ù…ÛŒ آمد. گوش تیز کرد. صدای زیر خواننده زنی بود Ú©Ù‡ ÙˆØ§Ø¶Ø Ù†Ø¨ÙˆØ¯ به Ú†Ù‡ زبانی می‌خواند.
چند نور رنگی در اÙÙ‚ØŒ زود روشن شدند Ùˆ سوختند Ùˆ دوباره تاریکی شب را به Øال خودش رها کردند.
چشمهایش را دوخت به خط الراس تپه ها. نوری Ú©Ù… سو اما پر Øجم، از پشت تپه ها، آسمان شب را Ú©Ù…ÛŒ روشنتر کرده بود اما هیچ Øرکتی پیدا نبود. چشمهایش را تنگ کرد. روی کمرکش تپه ها هم خبری نبود.
از دور، سر تاس نزدیکترین جسد، Ú©Ù…ÛŒ برق Ù…ÛŒ زد. قد متوسط مرد را یک لباس چریکی پلنگی پوشانده بود. سینه خیز خودش را رساند به او. خاک به طرز عجیبی پوک بود. گویی همه را تراشیده باشند Ùˆ سرجایش ریخته باشند. نزدیکتر رÙت. مرد Ù…Øاسن نسبتا بلندی داشت. یک عینک Ú©Ù„Ùت کائوچویی هنوز روی صورتش بود. غباری Ú©Ù‡ روی شیشه های عینک نشسته بود، نمی گذاشت برق بزنند.
متوسلیان چند Ù„Øظه Ù…Ú©Ø« کرد. دوباره اطرا٠را از نظر گذراند. یک دÙعه صدای تپش قلبی را شنید. Øرکت نکرد. Ù†Ùسش را بیرون نداد. صدا با ضربان قلبش یکی نبود. نبض قلبش تندتر از صدای تپش بود. گوشهایش را به دنبال امتداد صدا تیز کرد. صدای تپیدن قلب از جسد مرد Ù…ÛŒ آمد. آنقدر جلو رÙت Ú©Ù‡ Ù†Ùسش به سر مرد Ù…ÛŒ خورد. یکدÙعه برق گرÙتش. مرد «دکتر چمران» بود. بی هیچ تنÙسی روی زمین اÙتاده بود. گویی بدن گلوله باران شده اش، سالهاست آنجا آرمیده.
متوسلیان همه بدنش را به زمین چسباند. صدای ضربان قلب، اینبار بلنfreemotevaselianز قبل Ùhttp://www.tardid.com/?p=57
این روزها، خبر اØمد_متوسلیانˆØ¯Ù† Øاج #اØمد_متوØداستان_کوتاه سرزنده‌مان کرده.
11 سال پیش، در #داستان_Ú©ÙˆØhttp://www.tardid.com/?p=57
خرداد را با توانی مضاع٠شروع کرده‌ایم.
پیام تشویقی Øضرت آقا دلهایمان را پر از شور کرده Ùˆ اجازه رییس جدید سازمان صدا Ùˆ سیما برای یک اتÙاق بزرگ، میدشبکه_کودک_Ùˆ_نوجوان صداوسیماØنیمه_شعبانØعیدی
تلاشهایت را کرده‌ای اما ... نمی‌شود. همه‌چیز درست است اما ... نمی‌شود.
.
.
.
Ùرموده‌اند این گیرها Ùˆ بن‌بست‌ها برای شیعه یک تذکر است.
تا بداند که بزرگترش نیست، در غیبت است.
مهدی امام_زمانانتظارØظهور³Ù†ÛŒÙ…Ù‡_شعبان
شبها Ú©Ù‡ بزرگراهها از Ù†Ùس می‌اÙتند Ùˆ گرمای کار در تن شهر Ùروکش می‌کند، چشمهایی در میانه زمین Ùˆ آسمان به من لبخند میزنند.
در دستهایش یک دسته Ú¯Ù„ نرگس گرÙته Ùˆ عطر لبخندش مستم می‌کند.
تنم خسته Ùˆ ذهنم لبریز از Ùکرها Ùˆ بØثها Ùˆ نکته‌های کار روزانه است.
یک Ù„Øظه دلم می‌خواهد کاش موتورسوارانی کنارم بودند Ùˆ بعد یک صدای Ø®Ùی٠نØخانه_طراØان¢Ø§ÙˆØ¬±Ø´Ù‡ÛŒØ¯Ø´Ù‡Ø¯Ø§ مداÙع_ØرممØمود_بیضایی
برای اولین بار، متوسلیان به شهر Ú©Ù† Ùرانسه رÙت!
دیدن تصویرهای Øاج اØمد متوسلیان Ùˆ Øاج Øیدر روی دیوار غرÙه‌ای در بازار Ùیلم Ú©Ù† Ùرانسه، به شدت ذوق‌زده‌ام کرده.
همیشه از دیدن تصاویر آنهایی Ú©Ù‡ دلشان در گرو غرب بود Ùˆ به اجبار خداوند، در ایران اسلامی به دنیا آمده بودند؛ دلمان به درد می‌آمد اما امسال، به همت جمعی از جوانان Ù…ÙاوجÙهنر_انقلابیسینمابازار_ÙیلمکنŒÙرانسهایستاده_در_غباربادیگاردÙهرست_مقدسهیهاتhttp://www.owjmedia.org/post/استقبال_از_تولیدات_سینمایی__اوج__در_بازار_Ùیلم_Ú©Ù†
امروز شنبه 25 اردیبهشت 95، روزنامه دولتی ایران آرزوهایش را در قالب یک شایعه تنظیم و منتشر کرده.😉
رÙhttp://iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6212/3/130258/0ŒØ± Ùˆ امید، در این شایعه، برکناری بنده از مدیریت شبکه کودک Ùˆ نوجوان را خبر داده.😂
http://iran-newspaper.com/Newspaper/Page/6212/3/130258/0
خداوند را شاکریم Ú©Ù‡ مجموعه تلاشهای یک ساله در شبکه کودک Ùˆ Ùجنگ_نرمØرسانه_ملیÙرسانه_مربیµØ´Ø§ÛŒØ¹Ù‡