مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
âœÙ†ÙˆÛŒØ³Ù†Ø¯Ù‡: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت چهل و یکم»
از عمار پرسیدم: چی شده؟
عمار Ú©Ù‡ داشت تلاش میکرد دوباره با مجید ارتباط بگیره اما موÙÙ‚ نمیشد، با دلخوری Ú¯Ùت: Øالا اگه دوباره نمیزنی دهنمون سرویس Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ بچه مردمو از سق٠آویزون نمیکنی، یه اشتباه رخ داده Ùˆ سعید Øواسش نبوده Ú©Ù‡ آدرس اینجا را بده به مجید Ùˆ مجید هم الان رÙته سروقت آدرسی Ú©Ù‡ مهناز داده بوده!
تپش قلب گرÙتم. با چشمای گرد Ùقط تونستم بگم: یا Ùاطمه زهرا ... لابد الان هم هر Ú†ÛŒ میخوای مجیدو بگیری، خط نمیده! نه؟
عمار Ú¯Ùت: Øالا Ùقط این نیست! نگرانم Ù…Øمد!
Ú¯Ùتم: خب بگو ببینم چته؟
Ú¯Ùت: مجید از ماشین سمندی Øر٠زد Ú©Ù‡ Ùکر کرده ماییم Ùˆ پشت سرش کمین کرده ... میترسم ماشین سمنده ........
با عصبانیت Ú¯Ùتم: ØÙ‚ نداری اگه اینبار خواستم سعیدو بکشم پادرمیونی Ú©Ù†ÛŒ! پیداش Ú©Ù† عمار! مجیدو پیدا Ú©Ù† تو را به پیغمبر!
بیسیم زدم به سعید Ùˆ Ú¯Ùتم: کدوم گوری هستی؟
سعید Ùورا Ú¯Ùت: سر کمینم Øاجی! خبری نیست. نیومده داخل؟ راستی ازش عکسی ندارین Ú©Ù‡ راØتتر شناساییش کنم؟
با عصبانیت Ú¯Ùتم: میشناسمش Ú©Ù‡ ازش عکس داشته باشم؟ لازم نکرده سوالات ØرÙÙ‡ ای ازم بپرسی!
وقتی ارتباطم با سعید تموم شد، عمار بهم Ú¯Ùت: Ù…Øمد نگرانم! اشتباه کردیم Ú©Ù‡ این دو تا بچه را برداشتیم با ØÚ©Ù… Ùˆ Ù…Ø³Ù„Ø Ø¢ÙˆØ±Ø¯ÛŒÙ… عملیات!
راست میگÙت. تقصیر خودم شد. خود٠خرÙMohamadrezahadadpour