مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه
ابراهیم:
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت سی و ششم»
میدونستم اگه مهناز بره تو Øس Ùˆ Øال اون روزا، دیگه نمیشه درآوردش! بخاطر همین، تا سکوت کرد، Ú¯Ùتم : خب چند Ù‡Ùته گذشت Ùˆ به هم وابسته تر شدین Ùˆ واست ØرÙای روشنÙکری Ù…ÛŒ زد Ùˆ توهم قربونش Ù…ÛŒ رÙتی! خب... تا اینکه دعوتت کرد Ùˆ با بلیطی Ú©Ù‡ برات گرÙت، پا شدی رÙتی پیشش! از اونجا برام بگو... Ú†ÛŒ شد؟ چطوری گذشت؟
Ú¯Ùت: تو راه Ú©Ù„ÛŒ برای هم پیامک زدیم Ùˆ منم هرچه بهش نزدیکتر Ù…ÛŒ شدم Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ قراره Ùردا ببینمش Ùˆ چند شب پیشش باشم... اØساسم قویتر Ù…ÛŒ شد Ùˆ هیجانم بالاتر Ù…ÛŒ رÙت.
تا اینکه رسیدم شیراز ... زنگ زد Ùˆ Ú¯Ùت : ببخشید Ú†Ú© کردم تراÙیک زیاد هست Ùˆ خیلی معذرت Ù…ÛŒ خوام... دوس داشتم خودم بیام دنبالت اما جÙت Ùˆ جور نشد. یه اسنپ واست گرÙتم... منتظرته... آدرسو بلده... سوار شو بیا Ú©Ù‡ مشتاقتم!
یه Ú©Ù… تو ذوقم خورد اما روی خودم نذاشتم وتلاش کردم همچنان سرØال باشم Ùˆ Ùکرای منÙÛŒ نکنم.
رسیدم به یک Ù…Øله ÛŒ نسبتا با کلاس ... پیاده شدم ... زنگ زدم ... اسم آپارتمان را سؤال کردم Ùˆ پیداش کردم Ùˆ زنگو زدم Ùˆ رÙتم بالا...
تو آسانسور به مردی برخورد کردم سیبیلی و نسبت به هیکل ریز نقش من، اون هیکلی تر بود! ازم پرسید منزل چه کسی میخواین تشری٠ببرین تا راهنماییتون کنم؟
منم Ú©Ù‡ در Øال مرتب کردن خودم از توی آیینه آسانسور بودم Ùˆ واسه آخرین بار، داشتم ترگل ورگلیمو را Ú†Ú© Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ یه وقت از جذابیتم Ú©Ù… نشده باشه، یه نگاهی بهش انداختم Ùˆ Ú¯Ùتم: منزل آقای Ùلانی!
اون مرده Ú¯Ùت : منم به همون طبقه Ù…ÛŒ رم. دوستشون هستین؟
با تعجب Ú¯Ùتم: شما Ù…Ùتّشین؟
همون Ù„Øظه آسانسور ایستاد Ùˆ درب آسانسور باز شد Ùˆ منم به اون مرد پشت کردم Ùˆ بی خداØاÙظی رÙتم بیرون Ùˆ قدم قدم به طر٠خونه خالی اولMohamadrezahadadpour
Ú¯Ùت: کیان یه دوستی داشت به اسم پیمان. خیلی قبولش داشت. همون شب اول Ú©Ù‡ پیشش بودم، بهش پیام داد Ùˆ توسط واتساپ با اون تصویری سه Ù†Ùره Øر٠زدیم. خیلی تشویقمون کرد. منم از اینکه آدم بسیار با سواد Ùˆ تاریخ شناسی به نام پیمان Ú©Ù‡ همیشه عاشق نگاهش Ùˆ جذبش Ùˆ مطالب کانالش بودم، خیلی خوشØال بودم.
پیمان بهمون پیشنهاد «عقد آریایی» داد. یه سری جملات بهمون Ú¯Ùت Ùˆ تکرار کردیم Ùˆ Ú¯Ùت Ú©Ù‡ تا هر وقت با همیم میتونیم با خیال آسوده با هم باشیم.
Ú¯Ùتم: ینی Ú†ÛŒ عقد آریایی؟ Ù…Ú¯Ù‡ تو مسلمون نیستی؟
Ú¯Ùت: اسلام را قبول دارم ... ولی روش اونا هم Ú©Ù‡ چیز بدی نیست! چرا نباید قبولش نمیکردم؟
Ú¯Ùتم: نمیخوام باهات بØØ« کنم اما جملات عقد آریایی سبب Ù…Øرم Ùˆ Øلال شدنتون نمیشه! Øالا ولش Ú©Ù†. بعدا از Øلال Ùˆ Øروم Øر٠میزنیم. خب؟ ادامش!
Ú¯Ùت: ادامش همین دیگه ... جملاتش یادمه ... چون بعدش Ú©Ù„ÛŒ مجبور شدم تکرار کنم Ùˆ به لب بیارم. یادمه Ú©Ù‡ پیمان به کیان یاد داد Ú©Ù‡ بگه: به نام نامی یزدان تو را من برگزیدم از میان این همه خوبان ØŒ برای زیستن با تو میان این گواهان ØŒ بر لب آرم این سخن با تو . ÙˆÙادار تو خواهم بود در هر Ù„Øظه هر جا ØŒ پذیرا میشوی آیا؟