مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه
ðŸØ³Ùر_نامه_کربلا_مه_کربلا_Û¹
دیشب در Øرم نماز جماعت مغرب Ùˆ عشا خوندیم. صØÙ† Øضرت زهرا سلام الله علیها بودیم Ú©Ù‡ دیدم جماعت وصل نمیشه.
پاشدیم خودمون Ùˆ چند تا زائرمون نماز را به جماعت بخونیم ... شاید همش Û· یا Û¸ Ù†Ùر بودیم ... Ú©Ù‡ چشمتون روز بد نبینه!
یکی از بچه های دانشگاه اصÙهان Ú©Ù‡ پارسال با خودم کلاس داشت Ùˆ سرتاپاش مسخره بازی هست سر Ùˆ کلش پیدا شد. وجدانا تا دیدمش خودمو باختم Ùˆ Ú¯Ùتگ الان بی آبرو بازی در میاره! ماشالله هیکلی Ùˆ یه Ú©Ù… هم سبزه Ùˆ ریش مرتب Ùˆ یه چیزی هم مثل Ù…ØاÙظای شخصیتا تو گوشش بود Ú©Ù‡ دیدم اومد به طرÙÙ… Ùˆ یه چشمک زد Ùˆ Ú¯Ùت: *Øاجی نوکرتم... ØÛŒÙÙ‡ بقیه بی بهره بمونن!*
اینو Ú¯Ùت Ùˆ با صدای بلند با Ù„ØÙ† عربی خیلی غلیظ Ùریاد زد: *ایها المومنون! صلاه الجماعه المغرب بسماØت الشیخ Ù…Øمد رضا الØدادپور ! عجلّوا بالصلاه ... یا الله ...*
منو میگین ... داشتم ذره ذره آب میشدم... شاید همش ده ثانیه نشد Ú©Ù‡ دیدم پشت سرم ... جمعیت زیاد ... خو٠کردم... دیگه نه راه پیش داشتم Ùˆ نه راه پس ... Ùقط تو گوش مهدی Ú¯Ùتم: مهدی تو به Ø±ÙˆØ Ù…Ø¹ØªÙ‚Ø¯ÛŒØŸ
مهدی هم Ú¯Ùت: آره Øاجی ... اما الان داره Ø±ÙˆØ Ø´Ù…Ø§ شاد میشه ها ... یکی طلب من...
اینو Ú¯Ùت Ùˆ بعدش با Ù„ØÙ† ضایع عربی Ùریاد زد: یا الله ... ایرانی زائر لطÙا مرتب ایستاد ... یاالله ...
داشتم میترکیدم از خنده اما خیلی هم ترسیده بودم ... Øتی شنیدم Ú©Ù‡ یه Ù†Ùر پشت سرم داشت به دوستش میگÙت: Ùکر کنم این Øاج آقاهه از خاندان صدر باشنا ... خیلی به همونا شبیهه... اØتمالا واسه مسایل امنیتی نمیگن مال کدوم خاندانه؟ مال خاندان Øکیمه؟ صدره؟ شیرازیه؟ سیستانیه؟ کیه؟
چشمم به دو سه تا از خادمان Øرم خورد... بنده خداها چشماشون داشت میپرید بیرون! Ú¯Ùتم الانه Ú©Ù‡ بیان Ùˆ جماعتو بهم بزنن!
داشتم میپوکیدم از Øرص Ùˆ خنده اما باید آبروداری میکردم... Ùقط یه کلمه میتونستم بگم... اونم تکبیره الاØرام بود ... الله اکبر!
Ùقط همینو بگم Ú©Ù‡ بعد از اینکه نمازو خوندیم، غیب شدم اما قبل از من، مهدی غیبش زد Ùˆ وسط جمعیت خودشو Ú¯Ù… Ùˆ گور کرد Ú©Ù‡ نزنم لهش نکنم!
خلMohamadrezahadadpour