کانال تلگرام دلنوشته های یک طلبه | محمد رضا دادپور @mohamadrezahadadpour

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

ون تو سر سفره اون پیرمرد بزرگ شدی و وسط ملت و خانوادت بودی، اما من یه بچه آزمایشگاهی ... با سه تا خواهر قد و نیم قد ... که نه بابامون معلومه و نه مادرمون مشخصه!»

گفتم: «تو میتاری؟ توی اون کتابه که میگفتی چرت و پرت نوشته، گفته بود میتار ... تو خواهر حیفا هستی؟ همون میتاری که حدودا 12 ساله در افغانستان کار میکنه و تا حالا دو سه بار جراحی پلاستیک کرده؟ آره؟ تو میتاری؟»

فقط قدم میزد و به زمین و در و دیوار نگاه میکرد!

گفتم: «میتار!»

تا این اسمو گفتم، سرجاش ایستاد ... اما نگام نمیکرد ... به زمین زل زده بود!

گفتم: «وسط سینه هات چی داری؟ چرا یه کم برآمدگی خیلی ضعیفی داره؟»

بازم جواب نداد ... آروم دستشو برد وسط سینه هاش ... دیدم که راننده هم یه کم خودشو جا به جا کرد که ببینه دست ماهدخت کجا میره و چیکار میکنه؟!
که یه صدایی اومد ...

ماهدخت فورا دستشو از بین سینه هاش برداشت و به راننده نگاه کرد و گفت: «چی بود؟ برو چک کن!»

راننده رفت بیرون!

من موندم و ماهدخت!

گفتم: «اگه قراره اینجا بمیرم، پس لطفا حداقل به بعضی سوالاتم جواب بده!»

گفت: «این راه ادامه پیدا میکنه ... چه من و تو باشیم و چه نباشیم ... مهم ترین ماموریت و مسئله سازمان، ژن مسلمان زاده ها و جنبش زنان هست! همه جنگ های پست مدرن، یا برای نابودی این دوتاست یا برای مدیریتش! ما اومدیم مدیریتش کنیم ... اومدیم که با تولید منابعmohamadrezahadadpour

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: