مشاهده مطالب کانال ⤠خـــــیانــــت شیریــــنï¸ðŸ’”
â¤ïپارت_429
_ همون بیمارستان قبلیه ای Ú©Ù‡ رÙتید دوره دیدید خوبه دخترم ؟؟؟
اگه اونجا راØت نیستی میتونم جای دیگه رو برات جور کنم ØŒ
بالاخره شما عزیز دردونه ی داریوشی .
باید هواتو داشته باشم دیگه .
خندیدم و از جام بلند شدم .
_ نه عمو جان همونجا خوبه ، از سرمم زیادیه .
با اجازتون من دیگه رÙع زØمت کنم .
از جاش بلند شدو تا دم در همراهیم کرد .
_ Ú†Ù‡ زØمتی دخترم شما رØمتی .
من دو روز دیگه تو بیمارستان مریض دارم Ùˆ باید جراØیش کنم .
تو ساعت چهار یا پنج بیا بیمارستان ، پدرتم که همیشه بیمارستانه ،
با هم Øر٠میزنیم اونجا با پدرت . به هرØال اونم سهامدار بیمارستانه Ùˆ باید بدونه .
بیا اونجا تورو با وظایÙتو کارت آشنات کنم Ùˆ اونجا به مشکل نخوری .
ازش خداØاÙظی کردمو از اتاقش بیرون اومدم .
همه ی بچه ها یه جوری نگاهم میکردن .
Øوصله ÛŒ هیچکدمو نداشتم .
خوشØال بودم از این Ú©Ù‡ قرار بود تو بیمارستان دیگه کار کنم Ùˆ کار آموز نباشم .
با غرور از بینشون قدم برمیداشتم و رد میشدم .
به پله های موÙقیت Ùکر میکردم بدون این Ú©Ù‡ به این Ùکر کنم Ú©Ù‡ سامی وجود داشته Ùˆ
من اونو کشتم .
از در دانشگاه بیرون زدم .
دوباره یاد اون ماشینه اÙتادم .
ینی کی میتونه باشه ؟؟؟
گوشه خیابون وایسادم تا تاکسی بگیرم .
این وقت روز تاکسی گیر نمیاد که .
نیم ساعت اونجا منتظر ماشین بودم اما انگار ن انگار .
امیرطاها از در دانشگاه اومد بیرونو سمت ماشینش رÙت .
با خنده Ú¯Ùت : _ برسونمت خانم تهرانی ؟؟
اوهوع چه مودبم شده .
_ نه ممنون مزاØمتون نمیشم .
خندید .
_ اوکی عیبی نداره ، ولی باید بگم این وقت روز عمرا اگه ماشین گیرتون بیادا .
سوار ماشینش شدو درو Ù…ØÚ©Ù… کوبیدو رÙت .
عه جدی جدی رÙتا . بیشور یذره اسرارم نکرد عوضی .
Ù…ØÚ©Ù… پامو کوبیدم زمین ØŒ Ú©Ù‡ دردی توی کمرم پیچید .
دستمو به ماشین کناری گرÙتم Ú©Ù‡ تعادلمو از دست ندم ......