🔥 پاPart281 281
#Part281
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
شاهرخ اما بی تاب بلند شد ... مثل کسی Ú©Ù‡ اشتباه کرده ... مثله کسی Ú©Ù‡ ØرÙÛŒ را زده Ú©Ù‡ نباید Ù…ÛŒ زده . باز لگدی به مبل چرم سیاه رنگ اتاقش زد Ùˆ Ùریاد کشید : اَه ...
بیرون رÙت . من بد نبودم ... توهم بودن یا نبودن ØرÙÛŒ Ú©Ù‡ شاهرخ اØیانا از روی عصبانیت زده بود مهم نبود . مهم این بود Ú©Ù‡ من راه رو کج نرÙتم ...
******************
با نوک Ú©Ùشم سنگ ریزه ها رو جلو Ùˆ عقب Ù…ÛŒ دادم . شهباز همچنان Øر٠می زد Ùˆ توØید گهگاهی سری تکون Ù…ÛŒ داد .
ÙÚ© زدن شهباز تمامی نداشت .... بی Øوصله بودم Ùˆ Øوصله ÛŒ گوش دادنم نداشتم ... Ùکرم همون ØµØ¨Ø Ú©Ù†Ø§Ø± Ø´ØRomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart280 280
#Part280
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
چند Ù„Øظه ای گذشت Ú©Ù‡ بی هوا با هر دو دستش Ù…Ú† هر دو دستم رو گرÙت Ùˆ باز نگاش کردم ... هر دو بی Ù…Øابا به چشمای هم زل زدیم ... چشمای رنگ شب اونو چشمای هزار رنگه من !
Ù€ مثال تو بینه ما .... مثاله بره س بین گله گرگ ... بین گرگا هم تک Ùˆ توک شغال با لباسه گرگ ... پیمان غرق شده ØŒ پیمان تموم شده س . دست Ùˆ پا زدنت برای Ù†Ú¯Ù‡ داشتنش بی Ùایده س ... کاوه یه آشغاله ... دور بمون از اینا . دور بمون اگه Ù…ÛŒ خوای آلوده نشی ... تموم نشی ... Øر٠Øالیت نمی شه تو ØŸ چقدر دیگه باس باید یه Øر٠رو بهت زد تا گوش Ú©Ù†ÛŒ ØŸ
نالیدم : من بد نیستم ...
عصبانی مچ دستام رو ول کرد و با دست به پیشونیش کوبید و باز با صدای بلند داد زد : د اگه RomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart279 279
#Part279
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
دستام رو روی گوشم گذاشتم و زمزمه کردم :داد نزن...
Ù€ پاشدی رÙتی کاÙÙ‡ Ú†Ù‡ غلطی بکنی ØŸ بزنم Ùکت رو بیارم پایین ØŸ من چیکار کنم با تو ØŸ ها ؟؟؟
تØملم تموم شده بود ... دستام رو بیشتر Ùشار دادم Ùˆ جیغ کشیدم : Ú¯Ùت یاسینه ... اون یاسین نبود ... من Ùکر کردم یاسینه ....
اولین قطره ÛŒ اشکم سر خورد Ùˆ من از دیوار سر خوردم ... پای دیوار مچاله شدم Ùˆ هنوز دستام روی گوشام بود Ùˆ زمزمه کردم : Ú¯Ùت یاسینه منم دلم رÙت ....
صدای قدماش رو شنیدم . نزدیک میومد . دقیقا جلوم زانو زد .
Ù€ اون Ú¯Ùت یاسینه ØŸ
سرم رو بلند کردم . صداش آروم شده بود . پرسیده بود . نه تØÚ©Ù…ÛŒ بود Ùˆ نه خشمی .... بدRomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart278 278
#Part278
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
با همون تÙÙ† صدا باز Ú¯Ùت : Ú¯Ùتم با اون پیمان بی صÙت جایی نرو ØŒ Ù†Ú¯Ùتم ØŸ
جراتم رو جمع کردم . انگار رÙته رÙته بیشتر Ù…ÛŒ Ùهمیدم اصل قضیه چیه Ùˆ دهن باز کردم : داداشمه ... باهاش Ù…ÛŒ رم . هروقـ ..
Ù€ تو یه اØمقی .. Øتی کبکی نیستی Ú©Ù‡ سرش رو توی بر٠Ùرو برده ... تو خودت رو به مرگ زدی Ùˆ نمی Ùهمی Ú†Ù‡ خبره ..
Ú©Ù…ÛŒ صدام بالا رÙت : Ú†Ù‡ خبره ØŸ ها ØŸ
Ù€ اون آشغال از اولم تو رو خواهرش نمی دونست ØŒ Ù†Ùهم !
نمی خواستم بشنوم . من ابلهانه خودم رو به نشنیدن زدم و باز تکرار کردم : داداشمه ...
Ù€ اون کاوه ÛŒ بی همه چیز Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ کرد روی صنØRomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart277 277
#Part277
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
هیچ ØرÙÛŒ برای زدن نداشتم .... Ùقط ساکت بهش زل زده بودم . دست راستش رو مشت کرد Ùˆ به دیوار کوبید . چشمام رو بستم Ú©Ù‡ صداش رو شنیدم : نمی خوام بزنمت . نمی خوام باز سگ بشم . Ú†Ùته دهنت رو باز Ú©Ù† بگو Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ کردی تو کاÙÙ‡ ØŸ
جرات چشم باز کردن نداشتم Ú©Ù‡ صدای قدمای دور شدش رو شنیدم Ùˆ همه ÛŒ زورم Ùˆ شهامتم رو برای نگاه کردن به گرگ زخمی مقابلم جمع کردم Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : دورم ازت ... نترس ØŒ جواب بده . اونجا Ú†ÛŒ کار Ù…ÛŒ کردی ØŸ
دروغ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت ... هنوزعصبانیت بیداد Ù…ÛŒ کرد توی کارها Ùˆ Øر٠ها Ùˆ تک تک کلماتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ùˆ Øتی این Ú©Ù… کردن تÙÙ† صداش ظاهری بود ... اما من هنوزم Ù†ÙهمÛRomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart276 276
#Part276
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
به سمت ساختمون رÙت Ùˆ منو هم دنباله خودش Ù…ÛŒ کشید . لال شده بودم . سمیه کنار در ورودی بود Ùˆ با دیدنم رنگش پرید Ùˆ نگاش داد Ù…ÛŒ زد « باز چیکار کردی Ú©Ù‡ آقا Ú©Ùری شده ؟؟ »
اما من واقعا کاری نکرده بودم . مینو کنار در آشپزخونه با پوزخند نگام می کرد و من وقت نداشتم مثل همیشه کنکاش کنم دلیل این همه کینه ی تموم نشدنی این دخترک رو با خودم ...
وارد همون اتاق کار لعنتیش شدیم Ùˆ در رو بست . دستم رو ول کرد Ùˆ من خیره نگاش کردم Ú©Ù‡ از من Ùاصله گرÙت .
بلاÙاصله پاکت سیگار رو از جیبش درآورد Ùˆ یکی رو آتش زد . این بار پاکت پر بود . شانس آوردم یعنی ØŸ دست آزادش رو پشت گردنش کشید . قدم رو رÙت .
من هنوز ساکت بهش زل زده بودم ... Øال خودم خوش نبود . Øال دلم خوش نبود . من تکلیÙÙ… Øتی با خودم روشن نبود ... من هنوز نمی Ùهمیدم Ùˆ سر در نیاورده بودم موج آرامشی Ú©Ù‡ با اومدRomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart275 275
#Part275
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
نمی دونستم Ú†Ù‡ خبطی کرده Ù… اما سکوت کرده بودم . منتظر مجازات بودم . اما مجازات Ú†Ù‡ کاری ؟؟ پیمان برادرم بود Ùˆ باهاش Øر٠زده بودم . من کاوه رو نمی شناختم Ùˆ Øر٠زده بودم . این همه عصبانیت بی مرز شاهرخ از Ú†ÛŒ بود ØŸ
امیدوارم راه اونقدری کش بیاد و به ویلا نرسیم تا شاهرخ از یاد ببره هر خطایی که کرده بودم و خودم نمی دونستم اما همیشه همون چیزی نمی شه که می خوایم .
نگهبان در رو باز کرد Ùˆ شاهرخ با تموم توانش گاز داد Ùˆ گرد Ùˆ خاک بود Ú©Ù‡ توی گذر از جاده ÛŒ خاکی بلند شده بود . لبم رو گاز گرÙتم Ùˆ دستام رو به هم گره زده بودم . Ù…ØÚ©Ù… ترمز زد Ùˆ اگه دستش رÙRomankadeSaraa 💋✨
🔥 پاPart274 274
#Part274
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
پیمان Ùˆ کاوه ایستاده بودن Ùˆ نگاه خیره ÛŒ پیمان به ماشینی بود Ú©Ù‡ من توی اون نشسته بودم Ùˆ Ù…ÛŒ Ùهمیدم نمی تونه داخل اونو ببیند ... نگاه کاوه به شاهرخی بود Ú©Ù‡ توØید Ú¯Ùته بود تو آرزوی غصب کردن جای شاهرخه !0!!
Ú©Ù…ÛŒ بعد از توØید Ùˆ شهباز جدا شد Ùˆ سوار ماشین شد . بی Øر٠راه اÙتاد ... سرخ بود Ùˆ رگای گردنش متورم بود . مثل آتیش زیر خاکستر ... مثل آرامش قبله طوÙان ... مثل زلزله ÛŒ بی نهایت ریشتری .... ترس واقعی همین جا بود !
ترسیده بودم اما آروم بودم . Øالا Ùهمیده بودم Ú©Ù‡ شاهرخ Øتی مثله پیمانی نیست Ú©Ù‡ برای زنده موندنش اون همه خودم رو به آب Ùˆ آتیش زده بودم . پیمان منو دوست داشØRomankadeSaraa 💋✨