کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

ï·½

هر چه داریم از اوست ...

🍃 بزرگترین کانال رمان و داستان تلگرام ☺️📚🎈

🎀و یه عالمه عکس و تکست عاشقانه 💞

❌پورن و سیاسی نداریم


💻 پشتیبانی و 💶 تبلیغات 👇

📥 @Romankade_Ads

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🌸رÙÚ©Ù‡_روزی_دل_خسته_خواهد_شد¯Ù„_خسته_Øسحربانو_69¯_شد🌸👆👆

نوشته: #سحربانو_69✍

خلاصه:📚
قصه از اون‌جایی شروع میشه که بهمن یه دل نه صددل عاشق میشه و میره خواستگاری تک دختر پیر و معتمد شهر کوچیک قصه‌ی ما. حاج‌اسدالله هم که مرد https://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

🔥 پاPart281 281
#Part281

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

شاهرخ اما بی تاب بلند شد ... مثل کسی که اشتباه کرده ... مثله کسی که حرفی را زده که نباید می زده . باز لگدی به مبل چرم سیاه رنگ اتاقش زد و فریاد کشید : اَه ...
بیرون رفت . من بد نبودم ... توهم بودن یا نبودن حرفی که شاهرخ احیانا از روی عصبانیت زده بود مهم نبود . مهم این بود که من راه رو کج نرفتم ...
******************
با نوک کفشم سنگ ریزه ها رو جلو و عقب می دادم . شهباز همچنان حرف می زد و توحید گهگاهی سری تکون می داد .
فک زدن شهباز تمامی نداشت .... بی حوصله بودم Ùˆ حوصله ÛŒ گوش دادنم نداشتم ... فکرم همون صبح کنار Ø´ØRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part281

🔥 پاPart280 280
#Part280

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

چند لحظه ای گذشت که بی هوا با هر دو دستش مچ هر دو دستم رو گرفت و باز نگاش کردم ... هر دو بی محابا به چشمای هم زل زدیم ... چشمای رنگ شب اونو چشمای هزار رنگه من !
ـ مثال تو بینه ما .... مثاله بره س بین گله گرگ ... بین گرگا هم تک و توک شغال با لباسه گرگ ... پیمان غرق شده ، پیمان تموم شده س . دست و پا زدنت برای نگه داشتنش بی فایده س ... کاوه یه آشغاله ... دور بمون از اینا . دور بمون اگه می خوای آلوده نشی ... تموم نشی ... حرف حالیت نمی شه تو ؟ چقدر دیگه باس باید یه حرف رو بهت زد تا گوش کنی ؟
نالیدم : من بد نیستم ...
عصبانی مچ دستام رو ول کرد و با دست به پیشونیش کوبید و باز با صدای بلند داد زد : د اگه RomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part280

🔥 پاPart279 279
#Part279

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

دستام رو روی گوشم گذاشتم و زمزمه کردم :داد نزن...
ـ پاشدی رفتی کافه چه غلطی بکنی ؟ بزنم فکت رو بیارم پایین ؟ من چیکار کنم با تو ؟ ها ؟؟؟
تحملم تموم شده بود ... دستام رو بیشتر فشار دادم و جیغ کشیدم : گفت یاسینه ... اون یاسین نبود ... من فکر کردم یاسینه ....
اولین قطره ی اشکم سر خورد و من از دیوار سر خوردم ... پای دیوار مچاله شدم و هنوز دستام روی گوشام بود و زمزمه کردم : گفت یاسینه منم دلم رفت ....
صدای قدماش رو شنیدم . نزدیک میومد . دقیقا جلوم زانو زد .
ـ اون گفت یاسینه ؟
سرم رو بلند کردم . صداش آروم شده بود . پرسیده بود . نه تحکمی بود و نه خشمی .... بدRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part279

🌸‍ Øضربان_عشق#ضربان_عشFaty_MŸŒ¸ðŸ‘†ðŸ‘†

نویسنده: #Faty_M✍

خلاصه:📚
الناز دختری شر و شیطون و صد البته بیخیال.اما ماجرا ازونجایی شروع میشه که با https://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

  کلمات کلیدی: ضربان_عشق Faty_M

🔥 پاPart278 278
#Part278

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

با همون تُن صدا باز گفت : گفتم با اون پیمان بی صفت جایی نرو ، نگفتم ؟
جراتم رو جمع کردم . انگار رفته رفته بیشتر می فهمیدم اصل قضیه چیه و دهن باز کردم : داداشمه ... باهاش می رم . هروقـ ..
ـ تو یه احمقی .. حتی کبکی نیستی که سرش رو توی برف فرو برده ... تو خودت رو به مرگ زدی و نمی فهمی چه خبره ..
کمی صدام بالا رفت : چه خبره ؟ ها ؟
ـ اون آشغال از اولم تو رو خواهرش نمی دونست ، نفهم !
نمی خواستم بشنوم . من ابلهانه خودم رو به نشنیدن زدم و باز تکرار کردم : داداشمه ...
Ù€ اون کاوه ÛŒ بی همه چیز Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ کرد روی صنØRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part278

🔥 پاPart277 277
#Part277

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

هیچ حرفی برای زدن نداشتم .... فقط ساکت بهش زل زده بودم . دست راستش رو مشت کرد و به دیوار کوبید . چشمام رو بستم که صداش رو شنیدم : نمی خوام بزنمت . نمی خوام باز سگ بشم . چفته دهنت رو باز کن بگو چه غلطی می کردی تو کافه ؟
جرات چشم باز کردن نداشتم که صدای قدمای دور شدش رو شنیدم و همه ی زورم و شهامتم رو برای نگاه کردن به گرگ زخمی مقابلم جمع کردم که گفت : دورم ازت ... نترس ، جواب بده . اونجا چی کار می کردی ؟
دروغ Ù…ÛŒ گفت ... هنوزعصبانیت بیداد Ù…ÛŒ کرد توی کارها Ùˆ حرف ها Ùˆ تک تک کلماتی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گفت Ùˆ حتی این Ú©Ù… کردن تُن صداش ظاهری بود ... اما من هنوزم نفهمÛRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part277

🔥 پاPart276 276
#Part276

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

به سمت ساختمون رفت و منو هم دنباله خودش می کشید . لال شده بودم . سمیه کنار در ورودی بود و با دیدنم رنگش پرید و نگاش داد می زد « باز چیکار کردی که آقا کفری شده ؟؟ »
اما من واقعا کاری نکرده بودم . مینو کنار در آشپزخونه با پوزخند نگام می کرد و من وقت نداشتم مثل همیشه کنکاش کنم دلیل این همه کینه ی تموم نشدنی این دخترک رو با خودم ...
وارد همون اتاق کار لعنتیش شدیم و در رو بست . دستم رو ول کرد و من خیره نگاش کردم که از من فاصله گرفت .
بلافاصله پاکت سیگار رو از جیبش درآورد و یکی رو آتش زد . این بار پاکت پر بود . شانس آوردم یعنی ؟ دست آزادش رو پشت گردنش کشید . قدم رو رفت .
من هنوز ساکت بهش زل زده بودم ... حال خودم خوش نبود . حال دلم خوش نبود . من تکلیفم حتی با خودم روشن نبود ... من هنوز نمی فهمیدم و سر در نیاورده بودم موج آرامشی که با اومدRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part276

🌸رÙچشمان_نفرین_شدهان_Ù†Ùکالیاسا_شده🌸پروانه_قهارزادهالیاسا )

 نویسنده: #پروانه_قهارزاده✍
 
خلاصه:📚
لب صخره ایستادم و به درون آب خیره شدم. حیوان درون رودخانه کف بالا می‌آورد و وحشیانه پیش می‌‎رفت.
اگر یک قدم برمی‌داشتم و خودم را توی دهانش می‌انداختم چه می‌شد؟! آن‌چه در این رمان آمده‌است، داستانی
غیرÙعاشقانهÙمعماییدالبته غیرمعقول است Úhttps://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

🌸رمانلیلی_بی_وفا: #لیلی_بی_fateme078§ðŸŒ¸ðŸ‘†ðŸ‘†

 نویسنده: #fateme078✍
 
خلاصه:📚
ارغوان، دختر بزرگ خانواده‌ی مذهبی هدایت- که نام نیکشان اعتبار تمام محله است- قرار است به زودی با پسر یکی از بزرگانhttps://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

🔥 پاPart275 275
#Part275

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

نمی دونستم چه خبطی کرده م اما سکوت کرده بودم . منتظر مجازات بودم . اما مجازات چه کاری ؟؟ پیمان برادرم بود و باهاش حرف زده بودم . من کاوه رو نمی شناختم و حرف زده بودم . این همه عصبانیت بی مرز شاهرخ از چی بود ؟
امیدوارم راه اونقدری کش بیاد و به ویلا نرسیم تا شاهرخ از یاد ببره هر خطایی که کرده بودم و خودم نمی دونستم اما همیشه همون چیزی نمی شه که می خوایم .
نگهبان در رو باز کرد Ùˆ شاهرخ با تموم توانش گاز داد Ùˆ گرد Ùˆ خاک بود Ú©Ù‡ توی گذر از جاده ÛŒ خاکی بلند شده بود . لبم رو گاز گرفتم Ùˆ دستام رو به هم گره زده بودم . محکم ترمز زد Ùˆ اگه دستش رÙRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part275

🌸رÙچشمان_نفرین_شدهان_Ù†Ùکالیاسا_شده🌸پروانه_قهارزادهالیاسا )

 نویسنده: #پروانه_قهارزاده✍
 
خلاصه:📚
لب صخره ایستادم و به درون آب خیره شدم. حیوان درون رودخانه کف بالا می‌آورد و وحشیانه پیش می‌‎رفت.
اگر یک قدم برمی‌داشتم و خودم را توی دهانش می‌انداختم چه می‌شد؟! آن‌چه در این رمان آمده‌است، داستانی
غیرÙعاشقانهÙمعماییدالبته غیرمعقول است Úhttps://telegram.me/joinchat/Crsbyj73BHcXvDUMgGmNTg

🔥 پاPart274 274
#Part274

📒 رمان " تب دلهره " 💞💋

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️🦋❄️

پیمان و کاوه ایستاده بودن و نگاه خیره ی پیمان به ماشینی بود که من توی اون نشسته بودم و می فهمیدم نمی تونه داخل اونو ببیند ... نگاه کاوه به شاهرخی بود که توحید گفته بود تو آرزوی غصب کردن جای شاهرخه !0!!
کمی بعد از توحید و شهباز جدا شد و سوار ماشین شد . بی حرف راه افتاد ... سرخ بود و رگای گردنش متورم بود . مثل آتیش زیر خاکستر ... مثل آرامش قبله طوفان ... مثل زلزله ی بی نهایت ریشتری .... ترس واقعی همین جا بود !
ترسیده بودم اما آروم بودم . حالا فهمیده بودم Ú©Ù‡ شاهرخ حتی مثله پیمانی نیست Ú©Ù‡ برای زنده موندنش اون همه خودم رو به آب Ùˆ آتیش زده بودم . پیمان منو دوست داشØRomankadeSaraa 💋✨

  کلمات کلیدی: Part274
صفحه قبلی  20  21  22  23  24  25  26  27  28  صفحه بعدی
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: