مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧
🐬 پارت 191
#Part191
📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄
به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
خب نگهش می دارم تا فروغ بیاد تو به کارت برس ...
ـ وجدانا منو دست اندختی یا نمی فهمی منظورم از این حرفا چیه ؟
آمین با دو دستاش انگشت اشاره م رو گرفت و باهاش بازی می کرد . گاهی توی دهنش می ذاشت و گاهی ولِش می کرد . دلم ضعف می رفت برای این همه با مزه بودنش ..
رسیدیم . رو به روی خونه نگه داشت . پیاده شد و ماشینش رو دور زد . در سمت من رو باز کرد . دستش رو روی در گذاشت و یه وری وایساد و با لبخند کجش مارو نگاه می کرد : ای دهنت سرویس آذین کهچطور خانواده رو از هم پاشوندی ...
اخم کردم و گفتم : جلوی آمین از این حرفا به من نزن ... اونی که همه چی رو پاشوند تو بودی ، نه من ...
ـ من ؟ من پاشوندم ؟ توی نکبت از اولش ساز مخالفت می زدی ، نمی زدی ؟
آمین به بغل پیاده شدم . بازوم رو گرفت و نگهم داشت : از این در بریم تو اخم و تَخم کنی برام من می دونم و تو آ ...
نور ماشینی که از رو به رو می اومد چشمم رو زد . هر دو به سمت ماشین برگشتیم . چراغ خاموش شد و در سمت راننده باز شد . با دیدن اَمین و اَخم های درهمش ته دلم خالی شد . که مبادا جلوی فرزاد حرفی از کیهان بزنه ... در سمت دیگه باز شد و این بار کیانا پیاده شد . این دو نفر با هم اومده بودن . کیانا با دیدنه ما لبخند تصنعی زد و من چهره ی سوالیش که خیره بود به منو بازوم توی دستای فرزاد رو دیدم . به زور لبخند زدم .
ـ سلام ...
کیانا ـ سلام عزیزم ( رو به فرزاد ) سلام ....
فرزاد بازوم رو ول کرد و صاف ایستاد : اَمین معرفه حضورم هست ، اما شما نه بانو !
کیانا ـ کیانام ، خاله ی کوچیکه اَمین ...
پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇
♣️ 📕 @LoveSara