مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart180180
#Part180
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
جواب نداد . بغض کرده بود . من خواهرمو میشناختم . اندازه ÛŒ همون تعداد روزای کمه بچگیم ØŒ یه جای کار Ù…ÛŒ لنگید .... دستش رو به سمتم گرÙت Ú©Ù‡ نگاهش کردم . موبایله قدیمیم Ú©Ù‡ اون روز توی ویلا جا گذاشته بودم . تقریبا Ùرار کرده بودم Ùˆ کیهان رو دور کرده بودم از دسته برزو ... گوشی رو گرÙتم Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : آذین ...
با صدای دورگه از بغض Ú¯Ùته بود . دلم ریش شد . یه قدم جلو رÙتم Ú©Ù‡ دستش رو جلو گرÙت Ùˆ مانعه نزدیک شدنم به خودش شد Ùˆ Ú¯Ùت : تو رو خدا خانواده ÛŒ امین دیگه نه ....
گنگ پرسیدم : چی میگی آیدا ؟
ـ من از خیره کیهان گذشتم ... کیهان به امثاله منو تو نگاه نمیکنه ... آذین تو رو خدا هرز نپر ... به خدا اگه بخواد باهات باشه واسه یکی دو روز می خواد ...
نالید : لعنتی کیهان داییه امینه ... اون دیگه Ùرزاد Ùˆ اون دوست پسرای رنگا رنگت نیست Ú©Ù‡ بخوای باهاش خوش بگذرونی ...
Øس کردم از بلندی پرت شدم . سرم گیج رÙت . دستم رو به سکوی مجسمه نمادیه شرکت Ú©Ù‡ جلوی در ورودی بود گرLoveSara 💋✨