مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧
🐬 پارت 173
#Part173
📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄
به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فقط نگاش کردم . این یه خیاله محال بود . انگار حسرته توی نگام رو حس کرد که گفت : تا نخوردمت لقمه هام رو بده !
*
دستم رو به یقه م گرفتم . یقه اسکیه خفه کننده ای بود و صبح کیهان به زور تنم کرده بود . تب و لرزه شبه قبل رو دیده بود و دیشب هردو توی پذیرایی بودیم و تا صبح سرم روی پاش بود . من بد خواب شده بودم و کیهان تا صبح فقط دستش لابه لای موهام گردش داشت تا خواب چشمام رو ببره و دیشب چه شبه خوبی بود !
ـ گرمته ؟
به سمت مینو نگاه کردم و گفتم : تقریبا ...
ـ پالتوی مشکی ، چرا انقد ساده ای تو دختر ؟
لبخند زدم و جواب ندادم . مینو چه می دونست که کیهان به زور اینو گرفته بود و من می ترسیدم فرزاد بفهمه که از پولایی که روی کارته عابر ریخته برنداشتم و پوله یه پالتوی پر زرق و برق و مارک رو از کجا آوردم و به کیهان برسه .... من خودم این ساده رو انتخاب کرده بودم ....
ساعت 4 و نیم بود که از در شرکت بیرون زدم . باد میومد و سرد بود . دستام رو توی جیبم گذاشتم و چند قدم نرفته بودم که کسی جلوم رو گرفت : ستاره سهیل شدی !
خود به خود و طبقه عادت آب دهنم رو قورت دادم و گفتم : سـ ... سلام ...
اخماش توی هم بود . جلو اومد و یه قدمیم ایستاد . خم شد تا هم قده من بشه و از لابه لای دندونای چفت شده از عصبانیتش غرید : سلیطه خانوم بی مکان شده و ول می گرده ...
ـ فرزاد ...
یه دستش رو به بازوم گرفت و فشار داد . دردم گرفته بود . خیلی دردم گرفته بود ، گفتم : به خدا ول نچرخیدم ...
پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇
♣️ 📕 @LoveSara