مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart152152
#Part152
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
مستقیم بیمارستان رÙت . باز منو روی دستاش گرÙت Ùˆ من Ú¯Ù†Ú¯ Ù…ÛŒ شنیدم Ú©Ù‡ پرستارا دور Ùˆ برش دکتر دکتر Ù…ÛŒ کردن ... تارخ دکتر بود ØŸ چشمام سیاهی رÙت !
سرم تیر میکشید Ùˆ Ú©ÙÙ‡ دستم Ù…ÛŒ سوخت ... چشم Ú©Ù‡ باز کردم نگام به پنکه ÛŒ خاموشه روی سق٠اÙتاد Ùˆ یادم اومد آیدین چیکارم کرد Ùˆ بابام Ú†ÛŒ Ú¯Ùت ...
Øسه یه بچه ÛŒ کوچیک رو دارم Ú©Ù‡ سره راهش گذاشتن تا یکی بیاد ببره ... یه بی خانواده ÛŒ تنها ! Ú†Ù‡ ÙØشه زننده ای ... دلگیر میشم از خدا ... خجالت میکشم از خودم Ùˆ از کیهانی Ú©Ù‡ قطعا Ù…ÛŒ خواد منو ببینه Ùˆ تارخی Ú©Ù‡ وقتی سرم رو برگردوندم دیدم روی مبل خوابش برده ...
استرسه برخورد با کیهان از پا درم آورده Ùˆ شبیه غول آخرین مرØله ÛŒ بازیه ترسناکه برام . صدای زنگ تلÙنه تارخ اتاق رو برداشت Ú©Ù‡ از جا پرید Ùˆ تند گوشی رو کنار گوشش گذاشت : الو ...
سرش رو بلند کرد Ùˆ منو دید . از جاØLoveSara 💋✨