مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart150150
#Part150
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
بابا ـ خدا لعنتت کنه آذین ، خدا لعنتت کنه که سکه ی یه پولم کردی ....
آیدین جلو اومد سیلی بعدی رو همون جای قبلی زد Ùˆ خون پاشید روی پارکت Ú©ÙÙ‡ خونه Ú©Ù‡ سیمین دوید . جلوم وایساد Ùˆ Ú¯Ùت : ولش Ú©Ù† ØŒ اون کاری نکرده ØŒ من دختره خودم رو Ù…ÛŒ شناسم ...
بابا Ú©Ù‡ دستش رو روی قلبش گذاشته بود روی مبل نشست Ùˆ بی Øال Ú¯Ùت : اون بچه ÛŒ زریه ØŒ اون خوده زریه ...
سیمین از ته دلش جیغ زد : اون دختره منه لعنتی .... اون بچه ی منه ... بچه ی من پاکه ...
آیدین بازوی سیمین رو گرÙت Ùˆ کناری کشید . اÙتاد به جونه من ... ÙÚ©Ù… درد Ù…ÛŒ کرد Ùˆ زیر لگدای پشته همی Ú©Ù‡ ایدین Ù…ÛŒ زد نا نداشتم .
سیمین جیغ میکشید Ùˆ آیدا به بازوی ایدین Ú†Ù†Ú¯ Ù…ÛŒ زد تا هلش بده ... آخرش آیدین خودش از Ù†Ùس اÙتاد Ùˆ روی زمین نشست . بغض کرده Ú¯Ùت :
Ù€ چرا ادم نمیشی ØŸ Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خوای از زندگی ØŸ Ùرزاد Ú†ÛŒ Ú©Ù… داشت ØŸ بعده گندی Ú©Ù‡ زدی برزLoveSara 💋✨