مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart115115
#Part115
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
آیدا Ù€ تازه اول مسیره بیا بریم ØŒ Ùضاش خیلی قشنگه ...
لاله ـ خب با وضعیتی که داره تا همین جاش هم که اومده جای شکرش باقیه ...
آیدا سرÙÙ‡ ای مصلØتی کرد Ùˆ Ù…ÛŒ خواست به روی خودش نیاره این کنایه ÛŒ لاله رو Ú©Ù‡ مستقیما به اعتیادم ربط داشت . بینیم رو نا خود اگاه بالا کشیدم Ùˆ Ú¯Ùتم : من همینجا Ù…ÛŒ مونم . شما برید .
لاله اولین Ù†Ùری بود Ú©Ù‡ رÙت . دخترا همه جلوتر راه اÙتادن Ùˆ مهتاج وقتی از کنارم Ù…ÛŒ گذشت پوزخندی نثارم کرد . مادر کیهان کنار مادرم به راه اÙتاده بود . دلم برای سکوت مادرم Ùˆ نگرانی غرق شده لابه لای نگاش وقتی به من خیره Ù…ÛŒ شد Ù…ÛŒ سوخت .
پوÙÛŒ کشیدم Ùˆ به امین لعنت Ùرستادم برای پیشنهادی Ú©Ù‡ داده بود . پیاده روی اونم توی این دشت بی سر Ùˆ ته برای آشنایی بیشتر Ù…Øیط !!! چقدر مسخره ....
ربع ساعتی از رÙتن همه گذشته بود Ú©Ù‡ کسی مقابلم ایستاد Ùˆ تند سر بلند کردم . با دیدن کیهان خود به خود آرامش بود Ú©Ù‡ سرازیر Ù…ÛŒ شد تو رگ Ùˆ Ù¾ÛŒ جونه خسته Ù… !
بی Øر٠مقابلم روی پاهاش نشست Ùˆ مشغول بستن بند Ú©Ùشم شد . همزمان Øر٠می زد : یه جای کار اون عÙریته ÙLoveSara 💋✨