مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart78 78
#Part78
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
اخم کردم : Ùکر کردی اونقدر ترشیده Ú©Ù‡ بخوام به تو بندازمش ØŸ
Ù€ نه ØŒ ولی Ùکرم نمی کنم نخوای به من برسه ...
Ù€ Øلال زاده به داییش Ù…ÛŒ ره ....
ـ از چه نظر ...
Ù€ Øاضر جوابی .
خندید : آره ، همه می گن . داییم عشقه ، عششششق ...
پوزخندی زدم و از کنارش گذشتم . به دنبالم دوید و کنارم ایستاد : از امروز مرخصی داری دیگه ... نه ؟
ـ چرا باید مرخصی بگیرم ؟
Ù€ دیشب بابات Ú¯Ùت مرخصی بدین بهش .... واسه لواسون دیگه ...
ایستادم و به سمتش برگشتم : لواسون ؟
ـ آره دیگه ، ویلای آقا برزو ...
ماتم برد . همون ویلای کذایی Ú©Ù‡ قرار بود به زودی به نامم ØLoveSara 💋✨