مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart75 75
#Part75
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
کمر بند رو به قصد زدن بالا برد Ú©Ù‡ کسی از پشت اون رو گرÙت Ùˆ آیدین با خشم به عقب برگشت . کیهان بود . کیهانی Ú©Ù‡ Ú©Ù… از ببر زخمی نداشت . با اون ابروهای گره خورده Ùˆ سرخی پوست صورتش ...
کیهان ـ داری چه گهی می خوری بی همه چیز ...
آیدین عصبی کمربند رو رها کرد و به سمت کیهان برگشت : دارم ادبش می کنم ، کاری رو که باید 7 سال پیش می کردم ...
کیهان دستش رو بلند کرد . انگشت اشاره ش رو تهدید وار مقابلش تکون داد : نه من اون ادمه 7 سال پیشم ، نه این بچه ...
بچه منظورش من بودم و من با دهن باز نگاش می کردم .
ـ اونقدری دور و برم دختر هست که چشمم رو پر کنه ، نمونه ش همین یارو ... اسمش چی بود ... لاله ! پس کم شر و ور ببا٠به هم ...
اسمش Ú†ÛŒ بود ØŸ لاله چشمش رو گرÙته بود ولی اسمش رو به یاد نمیاورد ؟؟؟ کیهانه لعنتی ..... آیدین نگاش کرد Ú©Ù‡ کیهان ادامه داد : پس Øیوون نباش Ùˆ دست رو زن جماعت بلند Ù†Ú©Ù† ... Ùرق نمی کنه این بچه باشه یا یکی دیگه ØŒ دست رو زن بلند Ú©Ù†ÛŒ دستت رو Ù…ÛŒ Ø´Ú©Ù†ÙLoveSara 💋✨