مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart49 49
#Part49
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
کیهان هنوز از چیزی خبر نداشت ! امیدوار بودم هیچ وقت خبردار نشه . سوختن خودم رو بیشتر Ù…ÛŒ پسندیدم تا بازی کردن با رگ غیرت کیهانی Ú©Ù‡ روی تار به تار موهام Øساس بود Ùˆ خبر نداشت Ú†Ù‡ بلاهایی سرم اومده . بی خبری خیلی بهتر بود تا برخورد کردن با واقعیت هایی Ú©Ù‡ تØمل دونستنشون سخته .
وسایلم رو جمع کردم Ùˆ بعد از خداØاÙظی با همکارام از شرکت بیرون زدم . بدون Ø´Ú© Ùرزاد از خواستگار تازه از راه رسیده خبر نداشت Ú©Ù‡ خبری ازش نبود . خودم رو سپرده بودم به سرنوشت به اینکه خدا دقیقا بین این همه تقدیر Ùˆ سرنوشته از قبل نوشته شده Ú†Ù‡ چیزی برای من قرار داده Ùˆ من تا کجا باید با بدبختی دست Ùˆ پنجه نرم کنم ØŸ!
رسیدنم همزمان شد با پارک کردن ماشین آقا کیومرث و اهله خونواده ش ... لاله تند پیاده شد و خودش رو به من رسوند : بالاخره چشممون به جمالت روشن شد .
ـ سلام ...
آقا کیومرث پیاده شد : بیا اینور Øر٠نزن باهاش ...
سپهر ـ بابا ...
مهتاب ـ لاله بابات با توعه ...
لاله نزدیک تر اومد Ùˆ بیخ گوشÙLoveSara 💋✨