مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧
🐬 پارت 23
#Part23
📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄
به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دستم رو ول کرد و به عقب هلم داد . چند قدمی عقب پرت شدم و از درد چهرم مچاله شد .
ـ تنها بودی ؟
فرزاد بهتر از کف دستش خبر داشت که کیهان دوسته سال ها قبله خودش و آیدین دیشب توی شرکت مونده و می دونستم که می خواد راستش رو از دهن من بشنوه و راست گفتن بهترین راه بود . اگه می فهمید لب به دروغ باز کردم صد در صد این رو هم می فهمید که از شب قبل تا الانه امروز بینه من و دوسته بعد از 7 سال برگشته ش خبرایی بوده که گفتم : من و نگهبان و رئیسه شرکت ......
هر دو دستش رو توی جیب های شلوارش گذاشت و زیر بینانه پرسید : مُد شده جدیدا رئیسا با مترجماشون بمونن ؟
ـ غریبه نبود !
ابرویی بالا انداخت : خب ؟
ـ کیـ .. کیهان بود ...
اخم کرد : خوش ندارم خودمونی صداش بزنی ...
ـ دوسته آیدین بود .
ـ منم دوستش بودم . چرا چشم نداشتی منو ببینی ؟
جواب ندادم که آروم قدم برداشت و یک قدمیم ایستاد : تو که می دونی دوست ندارم خانومه خوشگلم دست از پا خطا کنه ، که اگر بکنه داغه آمین رو به دلش می ذارم و بعد باید دنباله ساقی باشه تو پارکا و قول نمی دم سالم از اون پارکا بیاد بیرون ، می دونی مگه نه ؟
بغض کرده سری به نشونه ی بله تکون دادم که گفت : باریک الله عروسک خانوم ...
ـ مـ ... من ، هیچوقت دست از پا خطا نکردم ...
کف دستش رو سمت راست صورتم گذاشت و با انگشت شستش ملایم روی پوستم رو نوازش می کرد و به چشمای ترسیده و بارونیم خیره بود ..
ـ حسابت رو پر کردم . خوش ندارم مثل غربتی ها چپ و راست بری و ملت بگن این یه روزی زنه فرزاد بوده ... چون قراره باز زنه فرزاد بشی ، می دونی که ...
ـ من به پول نیازی ندارم ...
پارت های بعدی این رمان فوق العاده رو آنلاین در کانال لاوڪـده سارا دنبال کنید ☺️👇
♣️ 📕 @LoveSara