مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاØPart24 24
#Part24
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
ـ واس خاطر همین این سر و وضعته ؟
اهمیت ندادم و پرسیدم : آمین .... آمین خوبه ؟
ـ کمی بزرگ شده ، شبیه تو شده ....
مشتاق نگاش کردم Ùˆ با Øسرت Ú¯Ùتم : شبیه من ØŸ
Ù€ آره Ùˆ من خیلی خوشØالم ...
خیره زل زدم بهش Ú©Ù‡ Ú¯Ùت :وقتایی Ú©Ù‡ نیستی اون تورو یاده من Ù…ÛŒ ندازه ... دوتا آذین تو خونه هست .
ـ میتونی بگی بهش اعتیاد من کاره توعه ؟
ـ نه ، ولی می تونم بگم اعتیادش بابت رها کردنه ما دو تاست . نه ؟
Ù€ تو اونو به زور از من گرÙتی ...
ـ می تونستی بمونی تا داشته باشیش !
ـ خیلی پستی ...
بی اهمیت به چیزی Ú©Ù‡ Ú¯Ùته بودم جلو اومد Ùˆ بی هوا سرم رو بین دستاش گرÙت Ùˆ Ùاصله ÛŒ صورتامون به چند سانت هم نمی رسید Ú©Ù‡ Ú¯Ùت : تب Ù…ÛŒ کنم Øتی وقتی Ù…ÛŒ بینمت !
ترسیدم . با دو دستم Ù…Ú† هر دو دستش رو گرÙتم Ùˆ پر ترس Ú¯Ùتم : Ùرزاد تو رو خدا ØŒ تو قول دادی ...
کج لبخند زد . چشماش هنوز هم ÙˆØØ´ÛŒ بود . چند تار مویی Ú©Ù‡ جلوی صورتش ریخته بود چهره Ø´ رو خیلی بیشتر از قبل جذاب کرده بود . جذابی Ú©Ù‡ به نظرم Ù†Ùرت انگیز بود .... Øتی یه سانت هم Ùاصله نگرÙت Ùˆ زل زد به چشمام : قول داده بودم ØŒ اما خودت Ù…ÛŒ دونی خیلی هم نمیشه رو قولم Øساب Ú©Ù†LoveSara 💋✨