مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart16 16
#Part16
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
ـ آذین ...
سکوت جوابش بود Ùˆ من شنیدم Ú©Ù‡ کلاÙÙ‡ پوÙÛŒ کشید . بین همین کشمکشی Ú©Ù‡ با خودم داشتم صدای کوبیده شدن Ù…ØÚ©Ù… در رو شنیدم .
قدمایی Ú©Ù‡ پر اضطراب Ùˆ تند به من نزدیک شد . ملØÙÙ‡ رو پایین کشید . وا رÙتم . Ùرزاد ؟؟؟؟ خسته نمی شد از به پا گذاشتن برای من ØŸ
یک سمت تخت Ùرزاد بود Ùˆ سمت دیگه ÛŒ اون کیهان ایستاده بود . بازی سرنوشت انگار شروع شده بود . من Øتی Ùکرش رو هم نمی کردم Ú©Ù‡ قراره از اون روز به بعد Ú†ÛŒ به سر من بیاد . کیهان خشک شده Ùˆ مات برده به Ùرزاد خیره بود ...
Ùرزاد Ù€ Øالت خوبه ØŸ طوریت Ú©Ù‡ نشده ØŒ الوووو ...
اخم کردم Ùˆ بی میل ØŒ Ùقط برای تظاهر جلوی کیهان سرم رو تکون دادم .
کیهان Ù€ Ùرزاد ØŸ!
Ùرزاد Ú©Ù‡ خیالش از بابته من راØت شده بود Ù†Ùس عمیقی کشید Ùˆ به سمت کیهان نگاه کرد . با دیدن کیهان ابروهاش بالا پرید : کیهان ØŸ!
کیهان گیج Ú¯Ùت : تـ ... تو اینجا Ú†ÛŒ کار Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ ØŸ
Ùرزاد پوزخندی زد : من باید بپرسم تو کنار تخت زنه من چیکار Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ ØŸ
کیهان خشکش زد . من لب پایینم رو گاز گرÙتم . Ú†Ù‡ گندی بالا اومده بود . با اخم غلیظی به Ùرزاد نگاه Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ به روی مبارکش نیاورد Ùˆ با لبخند نگام کرد : باید صبر Ú©Ù†ÛŒ تا سرمت تموم بشه ØŒ بعد با هم Ù…ÛŒ ریم ....
کیهان هنوز بهت زده بود . Øالت چهره Ø´ طوری بود Ú©Ù‡ انگار از چیزی سر در نمیاره ... Ùرزاد ملØÙÙ‡ ای Ú©Ù‡ روم کشیده شده بود رو صا٠کرد . ادای مردای عاشق رو در میاورد Ùˆ من به شدت سعی Ù…ÛŒ کردم به کیهان نگاه نکنم Ùˆ تÙLoveSara 💋✨