مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🬠پاPart12 12
#Part12
📕 رمان " رسوایی " â€¼ï¸ ðŸ™ŠðŸ‘„
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒðŸ‚ðŸƒ
تک خنده ای کرد Ùˆ صا٠نشست : تو خیلی پرت تر از این Øر٠هایی Ùˆ گاهی از خودم متنÙر Ù…ÛŒ شم بابت کاری Ú©Ù‡ باهات کردم ...
عمیق نگاش کردم : منم ازت متنÙرم !
لبخند کج Ùˆ بی تÙاوتی زد . شونه بالا انداخت : مهم نیست ØŒ مهم اینه من خوشم میاد ازت .
بسته ÛŒ سÙید رنگ چند گرمی رو روی میز پرت کرد : بلبل زبونی Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ جیره ت قطع نشه ØŒ خوشم نمیاد زبونت دراز باشه برام ØŒ خب ØŸ
بسته رو برداشته Ùˆ از جا بلند شدم . نگاهی Øسرت بار به ساختمانی Ú©Ù‡ با سنگ های مرمرین قهوه ای رنگ ساخته شده بود انداختم .
دلم Ù„Ú© Ù…ÛŒ زد برای داخل رÙتن Ùˆ دیدنش ! اما ممنوع ملاقات بودم Ùˆ من با خودم هرطور Øساب Ù…ÛŒ کردم Ù†Ùرت انگیر تر از Ùرزاد روی زمین وجود نداشت . رد نگام رو گرÙت Ùˆ از جاش بلند شد . جلو اومد Ùˆ یه قدمیم ایستاد زل زد به چشمام Ùˆ خم شد . صورتش دقیقا جلوی صورتم با چند سانت Ùاصله توق٠کرد Ùˆ با لذت Ú¯Ùت : با اینکه از بین رÙتی ولی چشمات غوغا Ù…ÛŒ کنه !
دوست داشتم سرمو بکوبم به دیوار اما Ùرزاد اشک های جمع شده توی چشمم رو نبینه ! Ùرزاد چشمای به نم نشسته از اشکم رو دوس داشت Ùˆ من اینو نمی خواستم اما Ùقط خیره بودم به چشم های آبی رنگ غلیظی Ú©Ù‡ جدیدا باعث شده بود Øتی از رنگ آبی آسمون هم بدم بیاد !
صا٠ایستاد Ùˆ سرم رو با دستاش قاب گرÙت Ùˆ همونطور خیره Ú¯Ùت : معتاد بودنتم جذابه برام ...
اخم کردم ØŒ جلو اومد Ùˆ بی مقدمه Ùˆ یهویی لباش رو روی لبام گذاشت Ùˆ با ولع شروع کرد به بوسیدن ... خواسØLoveSara 💋✨