کانال تلگرام رمانکده سارا @LoveSara

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال 🍃رُمـانــڪدهـ ســارا🌧

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

🐬 پاPart5ª 5
#Part5

📕 رمان " رسوایی " ‼️ 🙊👄

به قلم خانم ک. شاهینی فر 👒

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

جواب ندادم که خودش به حرف اومد : اصلا نمی خوای بدونی مهمونیه چی هست ؟ کجا هست ؟ کی هست ؟
ـ مهمه مگه ؟
ـ والا دوست دوران طفولیت تو داره از فرنگ میاد به نظرت مهم نیست ؟
رنگ آبی آسمونی رو برداشتم و در حال خالی کردن توی ظرف مخصوصش بودم . گفتم : کدوم دوست ؟
ـ سپهر !
دست نگه داشتم وسرم رو بلند کردم : سپهر ؟
ـ آره ، خبر نداشتی ؟
ـ به نظرت کسی بهم خبرمی ده ؟
ـ چند وقت پیشا زنگ زده بود از سیمین شماره ت رو میخواست ....
ـبابا نمیذاره که سیمین خانوم هیچوقت دختره آبروریزش رو در ملاعام بیاره .
ـ دخترش حقشه ، وجدانا خودت هم نمی دونی چه خریتی کردی ...
جواب ندادم . اما دست بردار نبود . انگار اتفاقای زیادی افتاده بود که باز به حرف اومد : خبر داری برای آبجی جونت داره خواستگار میاد ؟
این بار کنجکاو سرم رو بلند کردم و زل زدم به آیدای کلا بیخیال تا حدس بزنم راست گفته یا دروغ : شوخی می کنی ؟
اخم کرد : وا مگه به من نمیاد خواستگار بیاد برام ؟
ـ کی هست ؟
ـ نمی دونم ، پسره یه تاجر زعفرانه .... از اون مایه دارا . باباش دوسته باباس. اصلا چون مایه دار بودن گفتم به بابا بیاد ...
نگران گفتم : آیدا همه چیز پول نیست . می دونی ، مگه نه ؟
ـ والا اگه فرزاد می اومد من بله می دادم ....
کنایه زده بود . دلگیر شدم ØŒ اما نگرانی از آینده ÛŒ آیدا دلنگران ترم کرده بود . با وجود چهار سالی Ú©Ù‡ از من بزرگ تر بود واقعا با هم تفاوت داشتیم Ùˆ موقعÙLoveSara 💋✨

  کلمات کلیدی: Part5
بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: