مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart459 459
#Part459
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
خیره خیره نگاش میکنم Ú©Ù‡ نیم نگاهی بهم میندازه Ùˆ باز به جاده چشم میدوزه Ùˆ میگه : رومم Ú©Ù… نمیشه ØŒ Ù…ÛŒ خوای تا ØµØ¨Ø Ù†Ú¯Ø§Ù… Ú©Ù†ÛŒ ØŸ
Ù€ نه ØŒ Ùقط نمی دونم چطوری اندازه ÛŒ ده سال سیر شم از دیدنت ...
لبخند کجی میزنه Ùˆ میگه : پدر سوخته هنوزم دل مبری با ØرÙات ....
ـ چی شد شاهرخ ؟ چی شد برگشتنت ؟
Ù€ عÙÙˆ مشروط بابت اخلاق مورد پسند ØŒ انجام کارهایی Ú©Ù‡ تا 90 درصد به دستگیری باند Ú©Ù…Ú© کرده بود Ùˆ وثیقه ÛŒ چند میلیونی برای بیرون اومدن Ùˆ تعهد دادن ØŒ به نظرم Ù…ÛŒ ارزه Ú©Ù‡ آزادم کنن .... خصوصا اگه سرهنگ بیژن Ùˆ سروان پیام بیÙتن دنباله کارای اداری بازی Ùˆ Ùراهانی یه Ú†Ú©Ù‡ میلیونی بگیره تا سنگه تموم بذاره بابته بیرون اومدنم ..
ـ از امروز به بعد پسر خوبی می شی ؟
ـ اگه زنم قبولم کنه با پسرم می تونم همسر خوب و پدر خوبی هم باشم . نمی تونم ؟
Ù€ Ù…Ú¯Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ قبولت نداره ØŸ
Ù€ منم Ùˆ خودم ... یه مرد هیچی ندار رو ÙLoveSara 💋✨