مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart433 433
#Part433
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
Ù†Ùس Ù†Ùس Ù…ÛŒ زنم Ùˆ چند دقیقه ای هست Ú©Ù‡ هر دو با نگاه کردن به هم رÙع دلتنگی میکنیم . جلو میاد Ùˆ مقابلم Ù…ÛŒ ایسته . انتظار داشتم بیرونم کنه یا پرخاش کنه . اما با دستش بازوی راستم رو میگیره . به سمت آغوش مردونه Ø´ هولم میده . سرم روی سینه Ø´ جا میگیره . چونه Ø´ رو روی سرم میذاره . با دست دیگه Ø´ در اتاق رو میبنده .
ـ خیلی قبل تر منتظرت بودم ، شاید همون دو روز پیش ...
بوی ادکلن تلخش با سیگار همیشگی قاطی شده ... سرم رو بلند می کنم و زل می زنم به چشماش که امشب یه رنگ خاصه . یه دلتنگی بی انتها مردمک هزار رنگش رو پر کرده و میگم : من نیام توام نباید بیای ؟؟ من نگم تو نباید بگی دلت برام تنگ شده ؟ ...
لبخند غمگینی میزنه Ú©Ù‡ با چهره ÛŒ تخسش کاملا مخالÙÙ‡ Ùˆ میگه : من Ù…Ú¯Ù‡ دلم تنگ شده ؟؟؟
مشتی روی سینه ش می کوبم و میگم : نشده ؟
Ù€ Ùکر نکنم ... Ùقط دسته Ú©Ù… دو سه باری Ù…Ùرده Ùˆ زنده شده ...
ک٠دستش رو روی گونه م میذاره و میگه : نمی گی اگه طاقتم تموم بشه چقدر خطرناک می شم ؟
لبخند خجالت زده ای Ù…ÛŒ زÙLoveSara 💋✨