مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart429 429
#Part429
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
Ù…ÛŒ دونی بدبخت کیه ؟؟؟ ... بدبخت منه بیشعورم Ú©Ù‡ هنوز تو رو دوست دارم Ùˆ الان از دست خودم عصبانی ام Ú©Ù‡ ناراØتت کردم Ú©Ù‡ چرا Ù…ÛŒ خوام برای بودنم توی زندگیت مجبورت کنم ØŸ ... این اگه بدبخت بودن نیست پس چیه ØŸ...
آروم میگه : یاسی ...
گوش نمیدم Ùˆ از اتاق بیرون میرم . در اتاق رو به رویی Ú©Ù‡ بعد از عقد Ù…ØÙ„ استراØت من اونجا بود رو باز میکنم Ùˆ داخل میرم . به دیوار کنار در تکیه میدم . سÙر Ù…ÛŒ خورم Ùˆ روی پاهام نشسته Ùˆ مچاله میشم . پیشونیم رو روی زانوهام میذارم Ùˆ گریه رو از سَر Ù…ÛŒ گیرم ... تصور نبودن شاهرخ اذیتم میکنه ...
خسته Ù… چشام گرمه خواب میشه ... خواب Ú©Ù‡ نه ØŒ بیهوش Ù…ÛŒ شم Ùˆ Øدس Ù…ÛŒ زنم بابت مسکن های ریز Ùˆ درشتی باشه Ú©Ù‡ سمیه وقتی اتاقه مهتاب بودم برام آورده بود . خواب Ù…ÛŒ رم Ùˆ یاسین جلومه ... روبه رومه ... دست دراز Ù…ÛŒ کنه ... Ù…ÛŒ رم سمتش ... دوس دارم دستشو بگیرم Ùˆ تا ابد با هم باشیم .. نه اون کسی رو داره Ùˆ نه من ... چقدر بیچاره بودیم .. Ù…ÛŒ خوام لبخند بزنم اما اشک میاد از چشمام ... لعنتیا همیشه وقت نشناسی Ù…ÛŒ کنن ... یه قدم Ú©Ù‡ جلو Ù…ÛŒ رم Øس Ù…ÛŒ کنم گردنش خط اÙتاده ... خون میاد ... خون نمیاد ØŒ Ù…ÛŒ پاشه مثه همون مردکه مزخرÙÙ‡ خونه ÛŒ همایون .. تو خواب همه Ú†ÛŒ یادم میاد ... تب میکنم ØŒ یخ Ù…ÛŒ Ú©Ù†LoveSara 💋✨