مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart423 423
#Part423
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
همایون هم یاسین رو Ù…ÛŒ بره Ùˆ بدهی Ú©Ù‡ بهادر داشته رو صÙر Ù…ÛŒ کنه، آخه بهادر معتاد بوده Ùˆ مواد های زیادی از همایون برده ØŒ اونم بی Øساب کتاب .... از طرÙÛŒ بعد 6 ماه Ú©Ù‡ سرپا Ù…ÛŒ شه Ù…ÛŒ Ú¯Ù† تو Ùˆ مادرت مردین . اما یاسین گوش نمی کنه Ùˆ همه جا رو دنبالتون Ù…ÛŒ گرده .. Øتی خونه ای Ú©Ù‡ توش بودین ... Øتی خونه ÛŒ پدر بزرگتون ... آقا جونت سکته کرده بود . دیگه پیداتون نکرد Ùˆ زیر دست همون همایونه بی شر٠بزرگ شد . من خدمتکار اونجا بودم . یعنی مامانم خدمتکار بود Ùˆ منم اونجا زندگی Ù…ÛŒ کردم . بابت جراØÛŒ قلب بابام پول گرÙته بودیم از همایون . بابام زیر تیغ جراØÛŒ از دنیا رÙت Ùˆ ما هم در عوض نظاÙت ویلای همایون رو انجام Ù…ÛŒ دادیم Ùˆ منو یاسین با هم بزرگ شدیم . جونم به جونش بند بود . هرچی بیشتر Ù…ÛŒ گذشت ترسناک تر Ù…ÛŒ شد Ùˆ خلا٠کار تر . اما خب من هنوز دوسش داشتم . تا اینکه Ú¯Ùتن یه خورده پا تو باره شاهرخ توی مرز دست برده ØŒ هرچند موÙÙ‚ نشده بود اما خب ... خب خیلی هنر Ù…ÛŒ خواست با شاهرخ در اÙتادن . همایون یاسین رو Ùرستاد دنبالش . آوردنش ... پیمان کله Ø´ باد داشت ØŒ Øریص بود ... خیلی Øریص .... Ú¯Ùت Ú©Ù‡ پسر خونده ÛŒ یه خانومیه Ú©Ù‡ دو تا بچه داره ... یاسین از Ù…Øله پرسیده بود . Ú¯Ùته بودن آره ØŒ یکی از بچه های زینت خانوم بچه ÛŒ واقعیش نیست Ùˆ مردیه براش خودش ! Ú¯Ùتیم پیمان راست Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ Ùˆ شد دست راØLoveSara 💋✨