مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart421 421
#Part421
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
ـ من از همایون بدم میاد ...
Ù€ به درک رÙت Ú©Ù‡ اگه نمی رÙت خودم Ù…ÛŒ Ùرستادمش !
ـ نمی شه ... نمیشه برای اخرین بار ببینمش ؟
ـ گریه نکن ....
ـ مهتاب ... آره ...
سر بلند میکنم و با چشمای نم زده و خیسم نگاش میکنم ... میگم : مهتاب ، یکی به اسم مهتاب ... می شناسیش نه ؟!
انگار به من ثابت شده بود که شاهرخ از همه چیز خبر داره و واقعا خبر داره که سری به نشونه ی مثبت تکون میده که متعجب میگم : می دونی ؟!؟!
Ù€ Ùکره دیدنش را از سرت بیرون Ú©Ù† ...
دهنم باز میموند . مهتاب میتونه خیلی از سوالای بی جوابم رو جواب بده و هولزده میگم : تو رو خدا شاهرخ ... بذار ببینمش ، اصلا کیه ؟
Ù€ گذاشتمش به Øسابش برسم . Øسابه اون با منه ...
ـ شاهرخ تو رو به هرکی می پرستی بذار ببینمش ...
عصبی از جا بلند میشه و کنار تخت می ایسته : که خودت رو بکشLoveSara 💋✨