مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart422 422
#Part422
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
اونا می ایستیم و من متعجب به شاهرخ نگاه میکنم . در رو باز میکنه و وقتی نگام رو به رو به رو هل میدم با دیدن کسی که روی صندلی طناب پیچ شده و دهنش رو بسته ن خشکم میزنه ...
ـ مینو ؟!؟!؟!
چشمش کبود شده و گوشه ی لبش رده باریکی از خون ریخته ... چشمای سرخ شده ش از اشکای مداوم ریخته شده ش خبر میده .
با عجله جلو میرم Ùˆ پارچه رو از روی دهنش کنار میزنم : Ú†ÛŒ شده ØŸ ... چرا ... چرا اینطوری شده شاهرخ ØŸ ... Øالت خوبه مینو ØŸ
ـ از خوده بی وجودش بپرس چرا اینطوری شده ؟
قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکه میکنه و با عجز میپرسه : یاسین زنده س ؟
ته دلم خالی میشه . جلوی پاهاش روی زمین میشینم Ú©Ù‡ شاهرخ با عجله خودش رو کنار من میرسونه Ùˆ رو به مینو عربده میکشه : ببند اون دهنت رو کثاÙت ... ببند تا نبستمش ...
مینو انگار چیزی برای از دست دادن نداره که رو به شاهرخ میگه : التماست می کنم بگو یاسین زنده س ...
مثل من التماس میکنه ... میدونه زنده بودن یاسین ممکLoveSara 💋✨