مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart417 417
#Part417
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
Ù…Ú† هر دو دستم رو میگیره Ùˆ پیشونیش رو به پیشونیم تکیه میده Ùˆ چشم میبنده . بند دلم پاره میشود از اشکی Ú©Ù‡ از گوشه ÛŒ چشمش سر میخوره : به جای همه مون زندگی Ú©Ù† یاس ... Ù…Øض رضای خدا خوب زندگی Ú©Ù† ... مهتاب همه چیز رو بهت Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ ...
صدای باز شدن در اتاق بین صدای گلوله هایی Ú©Ù‡ شلیک میشه Ú¯Ù… میشه Ùˆ کاوه با سرعت از روی سرشونه به سمت در اتاق نگاه میکنه . همایون وارد اتاق میشه Ùˆ دهنش باز میمونه از دیدن مردک Ù†Ùرت انگیزه توی خون غرق شده ای Ú©Ù‡ وسط اتاق اÙتاده Ùˆ به سمت تراس نگاه میکنه .
صدای Ùریاد شاهرخ رو Ù…ÛŒ شنوم : بندازش ...
داشتن راجع به من من Øر٠میزدن Ú©Ù‡ پر ترس به سمت کاوه نگاه میکنم : نمیرم ..بی تو... نه...نمیرم یاسین ....
Ù€ Ùقط مراقبه خودت باش Ùˆ با شاهرخ بمون ØŒ همین ... خیلی دوستت دارم ....
هول هولکی پیشونیم رو میبوسه . دهن باز میکنم جواب بدم Ú©Ù‡ تخت سینه Ù… میکوبه Ùˆ از پشت پرت میشم . Ú©Ù…ÛŒ خودش رو از روی نرده ها خم میکنه Ùˆ Ú©Ù… Ú©Ù… پرده رو ول میکنه Ùˆ به من چشم دوختÙLoveSara 💋✨