مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart416 416
#Part416
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
اما من مغزم توان گنجوندنه این همه اتÙاق رو نداره . اصلا امکان نداره کاوه یاسینه من باشه !!! نمیشه ... من Ùقط بهت زده به اونو کارای هول هولکیش نگاه میکنم Ú©Ù‡ نزدیک میشه .
گوشه ÛŒ پرده رو دور کمرم میگیره Ùˆ من بی Øرکت موندم Ùˆ Ùقط نگاه میکنم .... دو یا سه دور ØŒ دور کمرم میچرخونه وآخرش گره میزنه . سÙت Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… ... معنی کارایی Ú©Ù‡ میکنه رو نمیÙهمم ... Ùقط دست بلند میکنم Ùˆ روی گونه Ø´ میذارم Ú©Ù‡ بی Øرکت سر بلند میکنه Ùˆ نگام میکنه .
با انگشت شست همون دستم روی گونه ش میکشم و اشکش رو پاک میکنم ... انگار که بودنش خواب باشه می گم: خودتی ؟!
دست روی دستم Ú©Ù‡ روی گونه Ø´ مونده میذاره Ùˆ نزدیک لبش میبره . روی دستم رو میبوسه Ùˆ بو میکشه . جواب میده : نمی دونستم هستی ... به ولله نمی دونستم یاس ØŒ به روØÙ‡ بابا نمی دونستم ... تو رو خدا ... تورو خدا متنÙر نباش ازم ØŒ خب ØŸ ... مـ ... من ØŒ اون .. اون لعنتی Ú¯Ùت Ù…Ùردی ... پیمان رو آتیش زدم ØŒ همایونم آتیش Ù…ÛŒ زنم . تو Ùقط پیشه شاهرخ بمون خب ØŸ ... جات امنه کنارش ... قول داده مردونه مراقبت ØLoveSara 💋✨