مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart415 415
#Part415
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
ـ سـ ... سردته ؟ ...
معنی این کارا Ùˆ ØرÙا رو نمی Ùهمم ... باورم نمیشه این هول شدنا Ùˆ مهربون شدنای یهویی رو .... میذارم به Øساب اینکه سلام گرگ بی طمع نیست Ùˆ بیشتر Ù…ÛŒ ترسم ... رو به یخ زدن میرم Ú©Ù‡ دستای خشک شده Ùˆ بی Øسم رو بین دستاش میگیره Ùˆ بلند میکنه ... جلوی دهنش Ù†Ú¯Ù‡ میداره Ùˆ شروع میکنه به ها کردن ... بهت زده نگاش میکنم .... به این دلسوزی Ùˆ به اشکای پشت سر همی Ú©Ù‡ میریزه .
کاوه Ú†Ù‡ مرگش شده ØŸ! لبام مهر خورده Ùˆ نمیتونم Øر٠بزنم ... زبونم بند اومده Ùˆ کاوه سر بلند میکنه Ùˆ نگام میکنه . با دستاش روی دستام میکشه برای گرم شدن .... بین سیل اشکایی Ú©Ù‡ میریزه لبخند میزنه Ùˆ میگه : جغجغه زبونش بند اومده ...
دلم هری میریزه . یک غده ÛŒ بزرگ Ú©Ù‡ اسمش Øسرته از نبودن کسی Ú©Ù‡ باید باشه تو گلوم بزرگ تر میشه ... دهنم باز میمونه Ùˆ من توان شوک بیشتر رو ندارم . کاوه بی قراره . دستم رو از بین دستاش میکشم Ùˆ Ùقط نگاش میکنم Ú©Ù‡ با دستاش صورتم رو قاب میگیره : خودم ... خودم با دست های خودم نقشه ÛŒ اورLoveSara 💋✨