مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart408 408
#Part408
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
هر سه بلند میشیم Ùˆ از اتاق بیرون میریم . بینه راه پله ایم Ú©Ù‡ بادیدن مردی Ú©Ù‡ رو به روی شاهرخ نشسته خشکم میزنه . Øس Ù…ÛŒ کنم رمق از پاهام میره . اینجا Ú†ÛŒ کار میکنه ØŸ اونم دقیقا رو به روی شاهرخ ... این مرد بی Ø´Ú© قسم خورده Ú©Ù‡ همه ÛŒ عمرش ØŒ عزیز کرده های منو از من بگیره .
شهباز دو پله جلوتر می ایسته و به سمت من برمیگرده : چی شد ؟
توجه شاهرخ و مرد رو به سمت من جلب میکنه و هر دو به سمت من بر میگردن . مرد میان سال با دیدنم لبخند میزنه . اخم می کنم و مابقی پله ها رو پایین میرم .
روی مبل کناری شاهرخ میشینم Ùˆ شهباز Ùˆ توØید هم هرکدوم روی یکی از مبلا جا میگیرن Ú©Ù‡ مرد میگه : معرÙÛŒ نمیکنی ØŸ
شاهرخ همونطور اخم آلود به سمت من برمیگرده و میگه : یاس ، همسرم ...
ناراضی سری به علامت سلام و خوشبختی تکون میدم که میگه : زنت منو می شناسه ...
شاهرخ تعجب نمیکنه و جواب میده : کیه که تو رو نشناسه ؟
مینو وارد LoveSara 💋✨