مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart407 407
#Part407
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
آقا ببره گرسنه س ... باید بترسی ...
چشمام رو لوچ می کنم و لوس می گم : آقا ببره منو نخول !
کج لبخند Ù…ÛŒ زنه Ùˆ لعنتی جذابیتش هزار برابر میشه . مخصوصا با اون موهای ژولیده Ø´ ... با دستاش بازوهام رو میگیره Ùˆ خشن تر از همیشه شروع میکنه بازی کردن با لبام ... آخرش خودش خسته میشه Ùˆ کلاÙÙ‡ Ùˆ تند از جا بلند میشه Ùˆ عصبی دستش رو پشت گردنش Ù…ÛŒ کشه ... متعجب صا٠سرجام Ù…ÛŒ شینم Ú©Ù‡ میگه : اصلا تو شب اینجا Ú†Ù‡ غلطی Ù…ÛŒ کردی ØŸ
وا رÙته نگاش میکنم Ú©Ù‡ میگه : نمیÙهمی میگم نزدیکم نشو ØŸ نمی Ùهمی میگم امروز یا Ùردا من دیگه نیستم ØŸ
بغض می کنم و میگم : شاهرخ ...
Ù€ بغض Ù†Ú©Ù† یاس ØŒ بغض Ù†Ú©Ù† لعنتی ... مثله Øناق میشه ریشه Ù… رو Ù…ÛŒ سوزونه ...
از جا بلند میشم و میگم : آروم باش شاهرخ ...
عریده میکشه : نمی ذاری ... نمیشه آروم باشم ... بدبخت کردی خودتو Ù†Ùهم ...
عصبی از اتاق بیرون Ù…ÛŒ ره Ùˆ من هنوز نمی Ùهمم تکلیÙÙ‡ اینLoveSara 💋✨