مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart400 400
#Part400
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
شاهرخ سری تکون میده Ùˆ به سمت من برمیگرده : مراقب باش ØŒ سÙارشایی Ú©Ù‡ بالا کردم یادت نره . Ùعلا من Ù…ÛŒ رم ...
Ù…ÛŒ ره Ùˆ من بابت این همه زیبا بودن Ùˆ چراغ مجلس بودنش تودلم هزار الله Ùˆ اکبر میگم . Ù…ÛŒ ره Ùˆ چشم جمع به دنبالش راه Ù…ÛŒÙته Ùˆ من Ù…ÛŒ بینم چشمای پر Øسرتی Ú©Ù‡ دلشون Ù…ÛŒ خواد Ú©Ù‡ شاهرخ Øتی نیم نگاهی به اونا بندازه Ùˆ من چقدر برای داشتن این مرد یخی مغرور میشم ...
شهباز کنارم میاد : برو روی مبل بالای سالن بشین ØŒ جای آقا بوده ... Ú¯Ùت بگم بری اونجا ...
لبخند می زنم و سری تکون می دم که بیسیم دست شهباز به صدا در میاد :آقا شهباز چند دقیقه میشه بیاین پشت گلخونه ؟ ...
شهباز میره Ùˆ من با خودم میگم بیشتر شبیه سازمان سیاه یا نظام جاسوسی شدیم Ùˆ چقدر برای ØÙظ امنیت زØمت کشیده شده بود !!!
قدمی به سمت مبل برداشتم که صدای کسی رو پشت سرم میشنوم : می دونی پیمان غیب شده ؟!
به عقب بر میگردم Ùˆ کاوه رو Ù…ÛŒ بینم . بیشتر از ترسم از کاوه شنیدن جمله Ø´ منو Ù…ÛŒ ترسونه Ùˆ Øس میکنم غیب شدن پیماÙLoveSara 💋✨