مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart403 403
#Part403
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
ـ شـا ....
Ùریادش بی Ø´Ú© چهار ستون اتاق رو Ù…ÛŒ لرزونه !
Ù€ زره Ù…Ùت نزن برام Ùˆ جواب سوالم رو بده ...
Ù€ به ... به خدا ... Ú¯Ùت بیـ ..
با همون صدای بلندش میتوپه : Ú¯Ùت Ùˆ توام رÙتی ØŸ
اگه از تهدید Øر٠بزنم عصبیتر میشه Ùˆ معلوم نیست کاوه رو میکشه یا بلایی سرش بیاره Ùˆ من Ùقط نمیخوام شاهرخ بیشتر از این قاتل بشه Ùˆ میگم : تو .. تو پیمان رو کشتی؟
ـ آره ... تیکه تیکه ش کردم نسناس رو ... تا روی داشته هام دست نذاره ... که چی ؟
بهت زده نگاش میکنم : تو نکشتیش .... دروغ می گی ...
روی پاهاش میشینه Ùˆ یقه ÛŒ لباسم رو میگیره Ùˆ جلو میکشه . Ù†Ùسای داغ از خشمش روی صورتم راه Ù…ÛŒÙته Ùˆ میگه : پاش برسه همه رو Ù…ÛŒ کشم یاس ØŒ همه رو ... در میارم چشمی رو Ú©Ù‡ دنبالت باشه ! زبون از Øلق Ù…ÛŒ کشم اگه کسی Ú©Ù‡ نخوام باهات Øر٠بزنه ! Øالیته ØŸ
ناباور Ùˆ با ترس به شاهرخ رو به روم زل میزنم Ùˆ از ترس به لرز اÙتادم Ùˆ چونم شروع میکنه به لرزیدن ... من از این عادت مزخر٠بدم میاد Ùˆ Øالا Ùقط از Ø´LoveSara 💋✨