مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart401 401
#Part401
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
باد سردی میاد Ùˆ من بی اهمیتم به لرزی Ú©Ù‡ هوای سرد به جون استخونام میندازه . راه باریک رو پیش میگیرم . همه جا نگهبان پر شده Ú©Ù‡ جلو رÙته Ùˆ کنار استخر Ù…ÛŒ بینمش ...
رو به روی هم ایستادیم که میگه : شنیده بودم که مادرت برات عزیزه !
اخم Ù…ÛŒ کنم : پیمانه Ù†Ùهم بهت Ú¯Ùته ØŒ نه ØŸ یادت داده باهاش تهدیدم Ú©Ù†ÛŒ ØŸ
لبخند کجی میزنه : Ú†Ù‡ Ùرقی داره Ú©ÛŒ Ú¯Ùته وقتی از لونه ÛŒ شیر بیرونت کشیدم ... مشخص Ù…ÛŒ شه Ú©Ù‡ یه روز Ù…ÛŒ تونم از شهر بیرون بکشمت !
Ù€ اون پیرزن مادر پیمانه Ùˆ چطور Ù…ÛŒ تونه انقدر بی تÙاوت باشه ØŸ چطور اجازه Ù…ÛŒ ده تهدیدش Ú©Ù†ÛŒ ØŸ
اخم ملایمی میکنه : منو بازی نده ...
گیج میشم و می پرسم : بازیت ندم ؟ چه بازی ای ؟
ـ من می دونم پیمان سره راهیه و اون زنک مادره واقعیش نیست ... بگذریم ...
چشمام گشاد میشه Ùˆ نمی Ùهمم معنی جمله هایی Ú©Ù‡ مثل پتک به مغزم کوبیده میشه Ùˆ هر روز Ú©Ù‡ میگذره چیزای جدیدتری از پیمان Ù…ÛŒ ØLoveSara 💋✨