مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart399 399
#Part399
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
Øتی یه سانتم تکون نمیخوره Ùˆ من همچنان در تلاشم Ú©Ù‡ میگه : بسه جوجه خانوم ... الان همه Ù…ÛŒ Ùهمن به جای زن گرÙتن مهد کودک باز کردم ...
ناراضی و اخمو آروم می گیرم و زیر لب میگم : گوریل ... دیوه بد ریخت ...
صدای پر جذبه ش رو میشنوم : انقد بچه بازی درنیار...
جواب نمیدم Ùˆ اخم الود به جمع Øاضر نگاه میکنم Ú©Ù‡ میگه : ولی تو کلا با خوشگلا مشکل داری ØŒ اون ایکبیریه Ùˆ من بدریخت !!! بالاخره Ú©Ù‡ مهمونی تموم میشه ...
دوباره سعی Ù…ÛŒ کنم نا Ù…Øسوس دستم رو بکشم Ú©Ù‡ چشمم به در ورودی خشک میشه Ùˆ به جای این لذت بردنه بچه گانه با شاهرخ ترس وجودم رو پر میکنه Ùˆ بیشتر نزدیک شاهرخ میشم Ùˆ باز به بازوش Ú†Ù†Ú¯ میزنم ... شاهرخ متوجه میشه Ùˆ مسیر نگام رو تعقیب میکنه Ùˆ با دیدن همایون Ùˆ کاوه همراه با هم Ù…ÛŒÙهمه جریان از Ú†Ù‡ قراره Ùˆ اخم میکنه .... جلو میان Ùˆ دقیقا مقابل ما Ù…ÛŒ ایستن .
همایون ـ مبارک !
اما من خیرم به کاوه Ùˆ Ùکر میکنم Ú©Ù‡ ترس رو از چشمام میخونه Ú©ÙLoveSara 💋✨