مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
روزی جوانی پیش پدرش آمدو Ú¯Ùت:دختری رادیده ام ومیخواهم بااوازدواج کنم .من Ø´ÛŒÙته زیبایی این دختر وجادوی چشمانش شده ام .
پدرباخوشØالی Ú¯Ùت :بگواین دخترکجاست تابرایت خواستگاری کنم وبه اتÙاق رÙتند تادخترراببینند اماپدربه Ù…Øض دیدن دختر دلباخته اوشدوبه پسرش Ú¯Ùت:
ببین پسرم این دخترهم ترازتونیست وتونمیتوانی اوراخوشبخت کنی اورابایدمردی مثل من که تجربه زیادی درزندگی داردسرپرستی کند تابتواندبه اوتکیه کند
پسر Øیرت زده جواب داد :امکان نداردپدرکسی Ú©Ù‡ بااین دخترازدواج میکند من هستم نه شما.....
پدروپسرباهم درگیرشدند وکارشان به اداره پلیس کشید
ماجرارابراب اÙسرپلیس تعری٠کردند.اÙسردستورداددختررااØضارکنندتاازخوداوبپرسندکه میخواهد با کدامیک ازاین دوازدواج کنداÙسرپلیس بادیدن دخترشیÙته جمال ومØودلربایی اوشد ÙˆÚ¯Ùت :این دختر مناسب شمانیست بلکه شایسته ÛŒ شخص صاØب منصبی چون من اLoveSara 💋🦋💞