مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart398 398
#Part398
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
خیره نگاش میکنم ... مطمئنم Ú©Ù‡ لابه لای مردمکای عسلی شده ÛŒ امشبم عشق بیداد میکنه Ùˆ یاد جمله ÛŒ روز عقدمون توی سÙره خونه Ú©Ù‡ بهش Ú¯Ùته بودم Ù…ÛŒ اÙتم Ùˆ لبخند Ù…ÛŒ زنم Ú©Ù‡ صدای مردی باعث میشه هر دو به سمت اونا برگردیم : Ú†Ù‡ نگاه پر عشقی ...
شاهرخ Ù€ خوش امدین آقای Ùرخ !
Ù€ تیمور ØŒ جانم ... Ú¯Ùته بودم راØت باش ...
شاهرخ با همون ظاهر خشک Ùˆ سرد جواب میده : به همین Ø´Ú©Ù„ راØتم !
دختر کنارش Ùقط به من خیره س ... نگاهش رو دوست ندارم Ùˆ نا خود آگاه به کت شاهرخ Ú©Ù‡ دستم رو دور ارنجش Øلقه کردم Ú†Ù†Ú¯ Ù…ÛŒ زنم Ùˆ شاهرخ اضطرابم رو Ù…ÛŒÙهمه Ú©Ù‡ نزدیک تر میاد Ùˆ باعث میشه بهش تکیه بدم Ùˆ چقدر بابت این همه به Ùکر بودنش ممنونم !
دخترک رو به سمت شاهرخ میچرخونه و با لبخند با وقاری میگه : پیش تر از اینها باید خبر ازدواجتون رو می دادین ...
شاهرخ Ù…ØÚ©Ù… جواب میده : باید گوشزد کنم Ú©Ù‡ بایدی برای کار های من وجود نداره ØŸ
جو بدی شده Ùˆ بوی ستیزه بلند شده از کشمکش بین این دو Ù†Ùر رو Ù…ÛŒ ÙÙ‡LoveSara 💋✨