مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart390 390
#Part390
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
جلوی یه سÙره خونه سنتی Ù†Ú¯Ù‡ میداره Ùˆ من به سمتش بر میگردم : اینجا چرا ØŸ
ـ مگه نو عروسا بیرون نمی رن ؟
لبخندم روی لبام گشاد میشه : Ú¯Ùته بودم دلم غنج Ù…ÛŒ ره واسه Ù…Øبت های زیر پوستیت ØŸ
Ù€ نه ØŒ نمی خوادم بگی ... عادت Ù†Ú©Ù† Ùˆ Ùقط لذت ببر ...
لبخندم جمع میشه Ùˆ شاهرخ پیاده میشه . بی Øر٠بیرون میزنم Ùˆ در رو به هم میکوبم . ناراØت بودنم رو Ù…ÛŒ Ùهمه Ùˆ Ù…ÛŒ دونم شاهرخ خیلی تیز تر از این ØرÙاس ولی به روی خودش نمیاره Ú©Ù‡ دلخورم . میدونم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواد به نبودنش عادت کنم Ùˆ به بودنش دل خوش نکنم .... اما خبر نداره Ú©Ù‡ خیلی وقته Ú©Ù‡ از بودنش هم دل خوشم Ùˆ هم سر خوش !!!
به دنبالش راه Ù…ÛŒÙتم Ùˆ با هم روی یه تخت نزدیک به یه ابنمای بزرگ گوشه ÛŒ سÙره خونه میشینیم . گارسون میاد Ùˆ سÙارش میگیره Ùˆ میره .
با کنجکاوی اطرا٠رو نگاه میکنم که میگه : سرت رو اینقدر این اطرا٠دور نده !
چشمام رو به صورتش میخ میکنم : من الان هرجا رو Ú©Ù‡ ببینم Ùقط این چیزی جلو چشممه Ú©Ù‡ الLoveSara 💋✨