مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart394 394
#Part394
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
قدمی جلو میرم و چون قدم به بازوش میرسه لبام رو روی بازوش میذارم و بوسه ای نرم میزنم . آروم میگم : مراقب خودت باش ، به خاطره من ...
همون قدم جلو اومده رو عقب میرم Ùˆ نگاش میکنم . لبخند Ù…Øوش رو میبینم Ùˆ مرد من دوست داره همیشه خشک Ùˆ سرد باشه Ùˆ من این لبخند زدنش رو به روش نمیارم Ùˆ از کنارش میگذرم Ùˆ به آشپزخونه میرم . به Ù…Øض ورود دستام رو به هم میکوبم Ùˆ بلند میگم :
Ù€ بÙرما ØŒ دیدی Ú¯Ùتم ØŸ
سمیه به سمتم بر می گرده : چی شد ؟
Ù€ گرÙتش ...
سمیه با چشمای گشاد شده پرسید : واقعا ؟
سر تکون میدم Ùˆ سمیه ÛŒ بیچاره نمیدونه Ú©Ù‡ من Øتی لبخند شاهرخ رو دیدم . Øتی ابراز علاقه ÛŒ توی Ù„ÙاÙÙ‡ اش رو هم دیدم Ùˆ Ú©ÛŒ Ú¯Ùته از Ù…Øبت خار ها Ú¯Ù„ نمیشه ØŸ!ØŸ!ØŸ
*************
متعجب به آیینه ÛŒ قدی جلوم نگاه میکنم . لباس شب ماکسی قرمز رنگی Ú©Ù‡ از کمر Ù¾Ùر چین میشه Ùˆ دنباله Ø´ تا Øدود یه متری روی زمین کشیده میشه . Ú©ÙØ´LoveSara 💋✨