مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart388 388
#Part388
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
میشینم . پلاک رو بین انگشتام میگیرم Ùˆ لبخند میزنه . ذوق Ù…ÛŒ کنم Ùˆ اینا از چشم شاهرخ دور نمیمونه Ùˆ همین Ù„Øظه توØید جلو میاد Ùˆ جعبه ای رو به سمت شاهرخ میگیره : اینم از Øلقه ها آقا ...
چشمام گشاد میشه Ùˆ به شاهرخ نگاه Ù…ÛŒ کنم . بی تÙاوت جعبه رو میگیره Ùˆ در اونو باز میکنه . یه Øلقه مردونه Ùˆ اون یکی زنونه Ú©Ù‡ کنار هم جا خوش کردن .
Øلقه ÛŒ زنونه رو برمی داره Ùˆ به سمت من میگیره . منتظره من دستم رو جلو ببرم Ùˆ من دست چپم رو جلو Ù…ÛŒ گیرم . Øلقه رو داخل انگشتم میکنه Ùˆ بقیه دست میزنن . من Ùقط خیرم به نگین سÙیدی Ú©Ù‡ روی Øلقه Ù… توجه جلب میکنه Ùˆ دست شاهرخ Ú©Ù‡ جعبه ÛŒ Øلقه رو جلوم میگیره Øواسم رو جمع میکنم Ùˆ جعبه روگرÙته Ùˆ Øلقه ÛŒ مردونه رو در میارم Ùˆ منم Øلقه رو دستش میکنم Ùˆ باز صدای دستا بلند میشه ....
شاهرخ نه کنار گوشم زمزمه های عاشقونه میخونه Ùˆ نه قول یه زندگی بدون رنج رو میده . نه لبخند Ù…ÛŒ زنه Ùˆ ÙLoveSara 💋✨