مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart377 377
#Part377
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
شاهرخ !
Ù€ مواÙقت کرد ...
ـ چرا زهر می کنی خبره به این خوشی رو ؟
Ù€ خوشی نیست Ùˆ همه Ø´ بلاست . داغی Ùعلا نمی Ùهمی ...
Ùقط نگاش میکنم : Ù…Øمد Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت ØŸ
ـ هیچی ، مهم نبود ...
ـ دم پَرش نمی پلکی !
دستور داد . اخم کردم : می پلکم ، چشه مگه؟
ـ گوشه ، پررو شدی ... هیچ چیز بینه ما عوض نمیشه به جز رنگی کردن شناسنامه هامون ، خب ؟
بغض می کنم و با رو میزی گل دوزی شده ی روی میز بازی می کنم . که نیم تنه ش رو جلو می کشه و آرنج هر دو دستش رو روی میز میذاره .
ـ به من نگاه کن .... با توام ...
سر بلند می کنم .
ـ می خوای مادرش رو به عزاش بشونم که دیگه دور و برت نپلکه ؟
Ù€ تو ضمیر نا خود آگاهت به جز مرگ Ùˆ کشتن Ùˆ Ùروختن چیزی نیست ØŸ
ـ توام هستی !
خشکم Ù…ÛŒ زنه . Ù…ÛŒ شه اسمش رو گذاشت ابراز اØساسات ؟؟ خب Ú†Ù‡ اشکالی داره ØŸ اینم ابراز اØساسات از نوع شاهرخ بودنشه Ùˆ من چقدر بی جنبه Ù… !!!
پیش خدمت Ùنجونا Ùˆ کیک رو روی میز میذاره Ùˆ من خیلی شبیه خرمگس معرکه Ù…ÛŒ بینمش Ùˆ میگم بابت این همه بی موقع Ùˆ بد موقع اومدنش لعنت بهش ...
شاهرخ با نگاش اشاره Ù…ÛŒ کنه به Ùنجون رو به روی من : بخور ...
Ù€ مامان Ú†ÛŒ Ú¯Ùت ØŸ
Ù€ Ú¯Ùت باشه ...
Ù€ یک ساعت اونجا با هم Øر٠زدین Ùˆ تو یه کلمه Ù…ÛŒ Ú¯ÛŒ باشه ØŸ
Ù€ Ú¯Ùت باشه ØŒ مبارکه ...
دستم انداخته Ùˆ من شاید اولین Ù†Ùری هستم Ú©Ù‡ از دست انداخته شدن Ùˆ سرکار گذاشته شدنم خوشØالم Ùˆ این یعنی به شاهرخ یخزده ÛŒ سابق یه قدم نزدیک تر شدم Ùˆ سرم رو کج Ù…ÛŒ کنم Ùˆ Øالت لوسی به خودم میگیرم : Ø¢Ùرین ØŒ ببین منو ... ادم با همسر آینØLoveSara 💋✨