مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart357 357
#Part357
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
از جا بلند شد Ùˆ جلو اومد . کنارتخت ایستاد ونگام کرد . تازه چشمم به سیگار روشن لابه لای انگشتش اÙتاد .
ـ دستت درد می کنه ؟
نگام رو تا نگاش بالا آوردم : Ù…ÛŒ سوزه Ùقط ...
Ù€ Øقته ...
اخم کردم : با آدم مریض باید با ملایمت برخورد کرد ...
گوشه ی لبش کمی رو به بالا کمانی شد : با اونی که یه تختش کمه نمیشه ملایم بود .
اخم کرده Ùˆ پشت چشمی نازک کردم Ùˆ نگاه ازش گرÙتم Ùˆ صداش رو شنیدم : جمع Ú©Ù† برو خونتون ØŒ بسه هرچی اینجا موندی .
Ù€ آره ØŒ مامان اینا Øتما نگران شدن .
Ù€ به داداشت Ú¯Ùتم اینجایی ...
نا خود آگاه به سمتش برگشتم و از دهنم پرید : پیمان ؟؟ ...
اخم کرد و غرید : نذار هنوز سرپا نشده زمین گیرت کنم !
لبم رو گاز گرÙتم Ú©Ù‡ صداش رو Ú©Ù…ÛŒ بالا برد : توی الاغ هنوز Ù†Ùهمیدی Ú©Ù‡ اون بی شر٠کیه Ùˆ چیه Ùˆ Ú†Ù‡ ذاته Ú©Ø«ÛŒÙÛŒ داره ØŸ
بغض کرده سرم رو پایین انداختم Ùˆ با لبه ÛŒ ملØÙÙ‡ ایLoveSara 💋✨