مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart356 356
#Part356
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
راستش رو ..
ـ می خوای بگی نمی دونی ؟
جوابی نداد Ùˆ من به زØمت سرجام نشستم Ùˆ به تاج تخت تکیه دادم . کتÙÙ… رو باند پیچی کرده بودن Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ Ù…ÛŒ سوخت جای اون تیکه آهنی Ú©Ù‡ توی بدنم رÙته Ùˆ بیرونش کشیده بودن . شاهرخ Ùقط نگام Ù…ÛŒ کرد Ùˆ منتظر جواب بود . من اما مسخ شده ÛŒ چشماش بودم Ùˆ با خودم Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم یعنی اگه تیر به من نمی خورد به قلبه قلبم Ù…ÛŒ خورد ØŸ!ØŸ! از Ú©ÛŒ این همه از من دل برده بود ØŸ چیزی به جز خشم Ùˆ دعوا Ùˆ پرخاش نداشتیم ... به جز چند بار جون نجات دادن Ùˆ کوه شدن Ùˆ پناه شدن برای من Ùˆ هواداشتنای زیر پوستیش برای خودم ... Ùقط من !
من این Ùقط رو دوست داشتم . اینکه تنها دختری بودم Ú©Ù‡ Øمایت Ù…ÛŒ کرد Ùˆ من چقدر خوشی به رگ Ùˆ Ù¾ÛŒ ام تزریق Ù…ÛŒ شد از اینکه Ùقط من مرکز توجهش هستم Ùˆ Øالا چند دقیقه ای میشد Ú©Ù‡ هر دو به هم خیره بودیم Ùˆ شاهرخ ØرÙÛŒ نمی زد . Ù…ÛŒ دونستم منتظر جوابه Ùˆ من با زبونم لبای خشک شده از اضطراب Ùˆ خجالتم رو تر کرده Ùˆ جواب دادم : Ù…ÛŒ خوای بگی Ù†Ùهمیدی ؟؟
ـ نپیچون منو ...
ـ دوستت دارم !
Ùقط نگام کرد وآخرش بلند شد . هنوز عصبی بود . شاید عصبی تر از چند دقیقه ÛŒ پیش . دستش رو کلاÙÙ‡ پشت گردنش کشید Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ قدم زد . انگشت شستش رو گوشه ÛŒ لبش کشید Ùˆ ایستاد . مقابلم ایستاد Ùˆ به من چشم دوخت : نشنیده Ù…ÛŒ گیرم !
گوشه ÛŒ لبم رو گاز گرÙتم Ùˆ سرم رو پایین انداختم . خیلی بد پَسَم زده بود . انتظار این همه آنی Ùˆ بدون Ùکر رد شدنم رو نداشتم . بغض کردم Ùˆ من چقدLoveSara 💋✨