مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart312 312
#Part312
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
تنگ شدن بره و من بال بال بزنم برای رسیدن به در آبی رنگی که پدرم با ذوق رنگ کرده بود .... به خاطر همرنگ بودنش با چشمای یاسین ...
من خودم رنگ رو هم زده بودم Ùˆ یاسین Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کرد ... پلک زدم Ùˆ اشک نریخت ... اشکا Ù…ÛŒ خواستن جمع شن .. مثل عقده های تلنبار شده ÛŒ روی دلم ... جلوی در ایستادیم ... آبی نبود ... سÙید بود ... من چقدر از این سÙیده زشت بیزار بودم ! دلم آبیه یاسینی رو Ù…ÛŒ خواست ...
شاهرخ کلید رو توی Ù‚ÙÙ„ انداخت Ùˆ کنار ایستاد ... بیخیال چشمای کنجکاوی Ú©Ù‡ منو شاهرخ رو زیر نظر گرÙته بودن جلو رÙتم ... Øیاط بزرگ با Øوض Ùیروزه ای ... درخت انگوری Ú©Ù‡ چون پاییز بود برگاش زرد بودن ... برگ های طلا ... چند RomankadeSaraa 💋✨