مشاهده مطالب کانال ðŸƒØ±Ùمـانــڪدهـ ســارا🌧
🔥 پاPart313 313
#Part313
📒 رمان " تب دلهره " 💞💋
به قلم خانم Ú©. شاهینی Ùر 👒
🦋â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸ðŸ¦‹â„ï¸
باز جلو رÙتم ... صدای بسته شدن در اومد ... خیلی وقت بود به عقب نگاه نمی کردم ... شاهرخ کوه شده بود Ùˆ الکی نبود ... کاÙÛŒ بود برای قرص شدن دلم Ùˆ نترسیدن ...
از سه پله ÛŒ گوشه ÛŒ Øیاط خونه بالا رÙتم ... بیØال Ùˆ ملایم ... دست به دیوار گرÙته بودم ... دیوار آجری Ú©Ù‡ Øالا Ú©Ù…ÛŒ کهنه شده بود اندازه ÛŒ 15 سال .... نگام به ساختمون بود Ùˆ بالای پله ها ایستادم ...
باز دخترکی که من بودم ... اما من چشمم به پسرکی که یاسین بود خیره بود ...
ـ جغ جغه ، دو دقه وایسا موهات رو خشک کنم ...
Ù€ سرم درد گرÙت خو ...
بابام از اتاق بیرون اومد : پسره بابا ، باز دختره بابا رو اذیت کردی ؟
ـ خب میخوام موهاشو خشک کنم .. سرما RomankadeSaraa 💋✨