مشاهده مطالب کانال 🚫 Ù†Ùـــس بــازى 🚫
#شاید_Øوا_معشوقه_شیطان_بودقPart96
امیر مهربون Ú¯Ùت..:سمانه..رها..عیدیتون پیش من Ù…ØÙوظه هاا..برنامه داشتم ولی بارون گرÙت..ایشاالله Ùردا شب..!
لبخند زدیم Ùˆ تعارÙات معمول..!
بعد هم چند ساعت کسل کننده و شام!
سبزی پلو با ماهی دست پخت سمانه..!
پشت میز Ú©Ù‡ نشستیم امیر ظر٠ماهیش رو جلوم گذاشت Ùˆ Ú¯Ùت..:تیغاشو در میاری واسم؟؟
Ù†Ùسم رو بیرون دادم..
میخواستم Øرص بخورم اما نمیتونستم..!
این کارا چیه..جونمم واسش میدادم..
با لبخند مشغول پاک کردن ماهیش شدم و بقیه هم با یکم مکث مشغول غذاشون شدن..!
تیغا و پوست ماهی رو تو ظر٠خودم گذاشتم و تیکه های ماهی امیر رو تو بشقاب تمیزش گذاشتم روش نمک و ابلیمو و اب نارنج زدم و با مهربونی گذاشتم جلوش..
همه ساکت غذاشونو میخوردند..
امیر با تعجب Ùˆ عشق Ùˆ مهربونی Ùˆ..Ú©Ù„ÛŒ Øس خوب دیگه نگام کرد Ùˆ با Ú¯Ùتن یه ممنون اروم مشغول غذاش شد..
میل نداشتم زیاد..
یه کوچولو ماهی رو برنجم گذاشتم و مشغول شدم..!
دلم گرÙته بود..!
Øال روØیم..مضخرÙ.. بوووود..!
من دلم ارامش میخواست..!
بالا خره شکنجه تموم شد Ùˆ میز رو جمع کردیم..بابا Ùˆ مامان Ú¯Ù„ÛŒ رÙتن بخوابن..!
سمانه هم رÙت موبایلش رو برداشت Ùˆ رÙت بیرون..!
تازه یادم اÙتاد به مامانی Ùˆ اقا بزرگ زنگ نزدم واسه تبریک..!
بی Øال بلند شدم برم گوشیمو بردارم Ú©Ù‡ بازوم کشیده شد..!
چرخیدم..امیر نگاهمو که دید..پچ پچ کرد..:هیییس..بیا..!
دستمو کشید و دنبال خودش برد..!
Ù†Ùسمو Øبس کرده بودم..
خونه سااااااکت سااااااکت بود..!
صدای جیر جیر پله های چوبی زیر پاهامون میومد..
به طبقه دوم Ú©Ù‡ رسیدیم امیر نگهم داشت Ùˆ خودش رÙت تو اتاقم..
کلید Ùˆ از پشت در برداشت Ùˆ Ù‚Ùلش کرد در Ùˆ از بیرون..
بعد هم اتاق خودش رو..!
اومد سمتم Ùˆ دستمو کشید به ته سالن طبقه بالا..Øدود Û±Û° تا پله ÛŒ چوبی رو بالا رÙتیم..
اونجا یه Øالت نشیمن بود..شومینه داشت Ùˆ...یه دست راØتی..نقشش درست مثل نشیمن پایین بود..
به سمت چپ چرخید که دیگه صدام درومد..
_کجا میری امیر..!
مثل من پچ پچ کرد..!
_بیا سرو صدا نکن..
منو کشید گوشه ی سالن..
رÙت روی دسته کاناپه ای Ú©Ù‡ اونجا بود Ùˆ دریچه ÛŒ رو سق٠رو باز کرد..
اونجا واسه شیروونی ویلا بود..
یه جور انباری..!
دست انداخت و پله تا شویی که وصل بود به لبه ی دریچه رو کشید پایین..
خودشم پرید پایین از کاناپه و پا گذاشت رو اولین پله..!
دست دراز کرد سمتم و لب زد ..:بیا..!
به دستش چنگ زدم و دنبالش کشیده شدم بالا..
بوی چوب..
بارون..
عطر امیر..
شمع..
و رز ..
به بینیم هجوم اورد..
خودش بالا رÙت Ùˆ منو بالا کشید..
با دیدن صØنه ÛŒ رو به روم خشکم زد..
شمع های روشن و زمین پر از گلبرگ..!
اب دهنم و قورت دادم پلک زدم..
خداااااای مننن..!
اینجا هر چیزی بود بجز انباری..
قلبم تند تند میزد..
امیر که خم شده بود دریچه رو ببنده..صا٠وایستاد و لبخند زد..:به راز من خوش اومدی..!
زبونم بند اومده بود..
لبام رو مثل ماهی باز و بسته کردم..
هیچ کلمه ای پیدا نمیکردم که بگم..
زیر شیروونی تبدیل به یه اتاق Ùوق العاده Ùˆ دنج شده بود
یه کاناپه که داد میزد من نرمم کنج اتاق گوشه ی پنجره بود..جلوی پنجره چند تایی کتاب چیده بود..
یه پله دکوری گوشه ی اتاق بود و کنارش یه بخاری کوچیک که شبیه شومینه بود..
سق٠و با چوب دکور زده بود..
یه بطری شراب روی زمین گذاشته بود..
چند قدم جلو رÙتم..با Øیرت Ú¯Ùتم..: امییر...
تو بغلش کشید منو از پشت Ùˆ دم گوشم Ú¯Ùت..:Øالا واقعا سال نوت مبارک زندگیه امیر..
هیجان زده Ú¯Ùتم..:اینجا خیلی خوووووشگله..
گونم رو بوسید..:شاهکار شینه..!
برو بشین قربونت برم..!
ازم Ùاصله گرÙت..رÙتم نشستم رو کاناپه Ùˆ متعجب Ú¯Ùتم..:اخه Ú©ÛŒ..ØŸ
بطری شراب Ùˆ دوتا گیلاس رو برداشت Ùˆ اومد کنارم نشست..:اووو خیلی ساله..!قبل از رÙتنم..!
کویت که بودم دلم خیلی تنگ میشد واسه اینجا..!
بعد گرÙتن دیپلمم به بهونه درس خوندن شال Ùˆ کلاه کردم اومدم شمال..!یادته؟؟ـ
ریز خندیدم..:اره..!
گیلاسم و دستم داد و در بطری رو باز کرد..:درواقع پیچوندیم با تیرداد ..اومدیم اینجا..
اوووو٠چه دورانی بود..
شین رو ..قبل تر از اینها میشناختیم..
بعد یک ماهی با اصرار ما اومد اینجا بهمون سر بزنه..
ازمون بزرگ تر بود زیاد ادم Øسابمون نمیکرد..ما صداش میزدیم دایی..!
خندیدم..
گیلاسامون و پر کرد و با گیلاسش ضربه زد یه گیلاس دست من..!
_سلامتیت عشقم..!
شراب تو گیلاس رو مزه مزه کردم Ùˆ گوش دادم به ØرÙØ´..
_دنبال یه وسیله اومدیم زیر شیروونی..همون موقع این پنجره پشتی کج Ùˆ کوله چشم شین رو گرÙت..
خلاصه که مخمو زد ..شروع کردیم به درست کردن اینجا..اکثرش کار دسته..از چوبای همین جنگل پشتی..
ذوق زده Ú¯Ùتم..:عالیه اینجاااا عاشقش شدم مننننن
باز گیلاسمو پر کرد..
بالا رÙتم کلشو ...
دستش رو دور بازوم انداخت و تو بغلش کشید منو..!
اروم با هم شراب میخوردیم و به صدای قطره های بارون که روی سق٠میخورد گوش دادیم ......