مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرØمن الرØیم
مستند داستانی ک٠خیابون(2)
✠نویسنده: Ù…Øمد رضا Øدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هشتم»
ØرÙای دیگه هم Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ Ùˆ Øسابی Øالمون گرÙته شد! ینی یه جنازه دیگه؟ ÙˆØشیانه کشته شده؟ لابد اینم Øلقومشو جویدن! لابد اینم قرار نیست مدارک خاصی ازش به دست بیاریم!
همینطوری Ú©Ù‡ اینا تو ذهنم چرخ میخورد Ùˆ سرمو گیج میداد، عمار را Ùرستادم اداره Ùˆ واسش نوشتم: «عمار پاشو برو از این غول بیابونی بازجویی Ú©Ù†! یه کاری Ú©Ù† همین امروز Øر٠بزنه! بلدی Ú©Ù‡ ... خیلی وقایع داره به سرعت اتÙاق Ù…ÛŒÙته! پاشو ماشالله ... بی خبرم نذار ... اصلا آنلاین بازجویی ازش بکن تا بتونم کمکت کنم.»
نوشتم Ùˆ گرÙتم جلوی عمار !
عمار Ú¯Ùت: «باشه Ù…Øمد جان! اتÙاقا منم نظرم همینه ... تو کاری با من نداری؟»
نوشتم: «نه ... زنده باشی ... سلامتیت میخوام ... Ùقط لطÙا به سعید بگو بیاد Ú©Ù‡ کارش دارم!»
نوشتم Ùˆ گرÙتم جلوی عمار !
عمار Ú¯Ùت: «چشم ... لطÙا استراØت Ú©Ù† ... قراره دکترت یه ساعت دیگه بیاد Ùˆ نظرشو بگه! یاعلی!»
عمار را Ùرستادم رÙت.
دکتر Øدودا یه ساعت بعدش اومد سراغم. دکترهای ما از اوناش نیستن Ú©Ù‡ وایسیم باهاشون بØØ« بکنیم Ùˆ اونا هم بی Øوصله باشن Ùˆ بعدش هم عینکشون بردارن Ùˆ بگن «من همه تلاشمو کردم ... متاسÙÙ…!»
خیلی رک Ùˆ راست بهم Ú¯Ùت: «شما مدتی نمیتونین صØبت کنید. نه اینکه لطÙا صØبت نکنیدا. نه! نمیتونید صØبت کنید. چون تارهای صوتی شما متØمل Ùشارهای زیادی شده Ùˆ Øتی گلو Ùˆ قسمت بالای نای Ùˆ ... هم تØریک شده Ùˆ آسیب پذیر شدن. شما لطÙا در ØÙ‚ خودتون لط٠کنین Ùˆ بهشون Ùشار نیارین Ùˆ اجازه بدین این روند طبیعی خودشو سپری کنه تا ببینیم تا یک ماه آینده چیکار میتونیم بکنیم؟!»
یک ماه آینده؟! ینی چی؟ Ù…Ú¯Ù‡ بچه بازیه؟ وسط این همه شلوغی Ùˆ بیچارگی Ùˆ پرونده Ùˆ جنازه های مختل٠و یه کلا٠پیچ در پیچ Ú©Ù‡ تازه سر نخشو گرÙتیم Ùˆ نمیدونیم کجاشیم؟!
و این آغاز سکوت طولانی مدتی شد که خودتون در ادامه و آینده متوجهش خواهید شد.
Ùقط سرمو تکون دادم. وقتی میخواست بره، براش نوشتم: «میتونم برم؟ دست Ùˆ پاهام Ú©Ù‡ چیزی نیست!»
نوشتم Ùˆ گرÙتم جلوی دکتر !
Ú¯Ùت: «مشکلی با رÙتنتون ندارم. اگه جواب آزمایش Ùˆ عکستون خوب باشه Ùˆ بدونم Ú©Ù‡ تنÙس شما دچار مشکل نمیشه Ùˆ کمبود اکسیژن پیدا نمیکنید، Ùˆ همچنین مطمئن بشم Ú©Ù‡ خونریزی نمیکنین Ùˆ گلوتون آسیب بیشتری نمیبینه، باشه. مشکلی نیست!»
نوشتم: «خب بگو نرو و خلاص! دیگه چرا تعار٠میکنی؟»
نوشتم Ùˆ گرÙتم جلوی دکتر !
Ú¯Ùت: «ببخشید من تا مطمئن نشم Ùˆ عکستونو نبینم، نمیتونم ریسک کنم Ùˆ جون Ùˆ سلامتی شما Ùˆ همکاراتون را به خطر بندازم. ما درباره مجرمایی Ú©Ù‡ پیشمون میارین هم همین ØرÙا Ùˆ مراقبت ها را انجام میدیم. Ú†Ù‡ برسه به شما Ú©Ù‡ دیگه نور علی نور هستید!»
اینو Ú¯Ùت Ùˆ خداÙظی کرد Ùˆ رÙت!
به عمار پیام دادم و نوشتم: «کجایی؟»
عمار نوشت: «دارن میارنش... به خاطر یکی از چشماش Ú©Ù‡ پوکونده بودم یه Ú©Ù… بیمارستان معطل شده وگرنه میارنش بلاخره ... Ú©Ù… Ú©Ù… میرم اطاق بازجویی! اینقدر ÙˆØشیه Ú©Ù‡ بازم با مامورا درگیر شده! من دارم وسایل پذیراییمو آماده میکنم.»
نوشتم: «دیگه مهمون خودته. به بچه ها بگو یه صابون Øسابی به تنش بزنن!»
نوشت: «دارن انجام میدن. سÙارش کردم صابونش ک٠نداشته باشه تا بشه باهاش Øر٠زد.»
نوشتم: «عمار تنها سر نخمون همین نیست اما میتونه خیلی کمکمون کنه. ضمنا Ùقط یه ساعت وقت داری!»
نوشت: «چطور؟»
نوشتم: «ممکنه به مقاماتشون خبر رسیده باشه Ú©Ù‡ خونشون لو رÙته Ùˆ برن تو لاک تداÙعی Ùˆ نشه Øالا Øالاها Ú©Ø´Ùشون کرد!»
نوشت: «بازم معنی یک ساعتو Ù†Ùهمیدم. اما چشم. تمام تلاشمو میکنم.»
نوشتم: «خدا کمکت کنه. ضمنا به بچه ها بگو اجازه ندن کیان بخوابه. اذیتش کنن اما کتکش هم نزنن. تا خودم بیام و کارشو ردی٠کنم!»
نوشت: «خدا به داد اون برسه Ú©Ù‡ مشتری خودته! نه این بابا Ú©Ù‡ قراره من خدمتش برسم. Øاجی آوردنش. من میذارم روی میکروÙÙ† Ùˆ آنلاین باش تا بشنوی Ùˆ بتونی برام بنویسی! یاعلی!»
دقیق گوش میدادم تا بشنوم چی میگن و چیکار میکنن!
اولین صدایی Ú©Ù‡ شنیدم، صدای عمار بود Ú©Ù‡ سلام کرد Ùˆ Ú¯Ùت: «خدای من! Ú†Ù‡ بر سرت اومده؟!»
صدای صندلیش اومد Ú©Ù‡ از سر جاش بلند شد Ùˆ رÙت سراغ متهم Ùˆ Ú¯Ùت: «بذار کمکت کنم زخمات را یه Ú©Ù… تمیز کنم. آروم ... آروم ... چته؟ صبر Ú©Ù† ... آها ... صبر Ú©Ù† ... تکون نخور ... سرتو ثابت بگیر ... وگرنه خون میره تو چشمت! صبر Ú©Ù† ... صبر Ú©Ù† ...»
نمیدونستم داره چیکار میکنه اما تصور میکردم که الان بالا سرش ایستاده و داره زخماشو تمیز میکنه!
بعد از ده دقیقه یه ربع، بازم صدای صندلی اومد و ظاهرا کارش تموم شده بود و اومد نشست روی صندلیش!
چشمامو بسته بودم و تصورش میکردم...
صدای ریختن چایی میمومد ... دو تا استکان پر کرد ...
بعدش هم صدای دو بار روشن شدن Ùندک اومد! برای اون Ùˆ خودش سیگار روشن کرد!
هیچی نمیگÙت! اینا واسه من Ùˆ امثال من چیزی نیست .