کانال تلگرام دلنوشته های یک طلبه | محمد رضا دادپور @mohamadrezahadadpour

سامانه هرچیز:ارائه محتوای کانال های تلگرام
جستجو در تلگرام

 مشاهده مطالب کانال دلنوشته های یک طلبه

توجه: کلیه محتوای این سایت توسط کاربران و کانال های تلگرام درج شده است و سایت هرچیز هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد

بسم الله الرحمن الرحیم

مستند داستانی کف خیابون(2)

✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی

«قسمت سی و پنجم»

همینجوری حرفامون با مهناز ادامه داشت. نکات خوبی داشت میگفت. اما باید بیشتر وارد کیان میشدیم. چون حس کردم یه جوری داره یه کاری میکنه که از کیان حرفی نزنه!

به خاطر اینکه دوباره برگردیم سرخط، بهش گفتم : از نقطه ی اوج رابطتون بگو! از وقتی که احساسش و احساست خاص تر شد.

گفت : شما که متن همه پیام ها و...

گفتم : آره اما می خوام بدونم واسه شما از کی خاص شد؟ احساس خاص درونی! نه جملات تلگرام!

گفت : وقتی فهمیدم موفق شدم و دارم توجهشو جلب می کنم که ازم پرسید : چرا همیشه هوامو داره؟

منم نوشتم : مگه تو اذیت می شی؟

نوشت: اذیت نه... اما میترسم وابسته بشم!

نوشتم : نشدی؟

نوشت : به چی؟ به کی؟

نوشتم : به توجهم!

نو‌شت : چرا دروغ؟ چرا... شدم!

نوشتم : میخوای دیگه مزاحمت نشم؟

نوشت : همه پستاندارها تا می بینن کارشون جواب داد و مخ طرفشونو زدند، می خوان که مثلا زحمتو کم کنند! ینی می خوان بگن ای وای من قصد بدی نداشتم و خودت وابستم شدی و حالا اگه بگی برو، میرم!

من که خندم گرفته بود، نوشتم: خخخخ

نوشت : بایدم بخندی! ق ر ب و ن خندهات برم... تو نخندی، پس کی بخنده... خانوم خانوما!

ازون شب دیگه همه چیز یه رنگ دیگه پیدا کرد. هم برای من و هم واسه اون. اینقدر که تا ساعتها برای هم پیام میدادیم و همدیگه را آروم میکردیم.

تا اینکه دوسه روز نت خراب بود Ùˆ من مثل مرغ پر کنده شده بودم... بی اختیار ØŒ در هر دقیقه، سه چهار مرتبه گوشیمو بر Ù…ÛŒ داشتم Ùˆ Ú†Ú© Ù…ÛŒ کردم. اون شب Ú©Ù‡ دوتامون شجاعانه به هم ابراز عشق کردیم، شاید اگه ادامه داشت، به اندازه دوسه شبی Ú©Ù‡ یهو از هم بی خبر شدیم، اثر نداشت Ùˆ دوتامون را دیونه همدیگه نمی کرد! همین دوری Ùˆ بی خبری از ÙMohamadrezahadadpour

بستن
آدرس پست:

نوع گزارش تخلف:

متن گذارش: