🔴🔴🔴
تغییر شکل جمله
روزي مرد كوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته بود Ùˆ كلاه Ùˆ تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده مي‌شد: "من كور هستم لطÙا كمك كنيد."
روزنامه‌نگار خلاقي از كنار او مي‌گذشت. نگاهي به او انداخت. Ùقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت Ùˆ بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند Ùˆ اعلان ديگري روي آن نوشت Ùˆ تابلو را كنار پاي او گذاشت Ùˆ آنجا را ترك كرد.
عصر آن روز، روزنامه‌نگار به آن Ù…ØÙ„ برگشت Ùˆ متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه Ùˆ اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي اوØjjigar 👈
â€ÛŒÚ©ÛŒ بهم Ú¯Ùت میخای بری بهشت؟
Ú¯Ùتم نه،
اونجا Ùقط جای مادراس!!!
Ú¯Ùت:
مگه نمیخای کنار مادرت باشی؟
Ú¯Ùتم:
نه دیگه،،،،،،، این دنیاشو ازش گرÙتم جوونی Ùˆ روزای خوبشو واسم گذاشت!!!
پیر شد تا من جوون شم
زشت شد تا من خوشگل شم
غصه خورد تØjjigar 👈
â€Ø¨Ø§Ø¯ÙˆØ³ØªÙ… چت تصویری مي كردم گ٠ميخوام باهات چيزيو تجربه كنم كه باهيشكي تجربÙjjigar 👈